نتیجه حکایت خوش اخلاقی کلاس دوم
نتیجه حکایت خوش اخلاقی کلاس دوم را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
قصه درمان بداخلاقی (خلاصه داستان حکایت خوش اخلاقی فارسی دوم)
قصه درمان بداخلاقی خلاصه داستان حکایت خوض اخلاقی فارسی دوم است؛ در این مطلب علاوه بر متن و خلاصه این داستان فایل صوتی حکایت به همراه فایل صوتی نمایشنامه آن تقدیم می گردد؛ لطفا با ما همراه باشید.
خلاصه داستان
در زمان های کهن مردی بود که اخلاق خوبی نداشت و برای هر چیز کوچکی خشمگین می شد و فریاد می کرد و همه از او دوری می کردند ، ولی بعد پشیمان می شد و دلش می خواست ، خوش اخلاق باشد اما نمی دانست چه کار کند .
یکی از دوستانش که پزشک بود ، به او گفت : ” من دارویی می دهم که این رفتار ناپسند و اخلاق بد شما را درمان کند . ”
روز بعد پزشک ، کوزه ای پر از آب برای او فرستاد و نوشت : هر وقت خشمگین شدی ، از این دارو ، کمی بنوش .
آن مرد مدتی این دستور را اجرا کرد و دید دیگر مانند گذشته ، خشمگین نمی شود و اخلاقش بهتر شده است .
روزی نزد دوستش رفت و گفت : ” آن دارویی که به من دادی خیلی خوب بود و به زودی تمام می شود ، باز کمی از آن به من بده . ”
پزشک خندید و گفت :” در آن کوزه ، چیزی جز آب نبود و اگر فکر می کنی اخلاق و رفتار شما ، خوب و درمان شده ، برای آن است که هر وقت خشمگین می شدی برای نوشیدن آن کمی وقت لازم بود و صبر می کردی و همان صبر و آرامش اندک ، خشم شما را از بین برد و اکنون خندان و خوش اخلاق شده ای . ”
صفحه 41 کتاب بخوانیم دوم دبستان .
تصاویر نمایش حکایت خوش اخلاقی (برگرفته از وبلاگ معلم کلاس دوم گل نرگس دوم میبد)
فایل صوتی حکایت:
لینک دانلود:
فایل صوتی نمایشنامه:
لینک دانلود:
منبع تصویر: سایت رشد
منبع مطلب : samangol.ir
مدیر محترم سایت samangol.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.حکایت های زیبا در مورد درس اخلاق
حکایت های زیبا در مورد درس اخلاق
نقاش خوش فکر:
پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود.
روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند نقاشی زیبایی بکشند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟! سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او پادشاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!
آیا ما می توانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
ندیدن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنها می تواند حال ما را خوب و روان مان را آرام کند. این نوع نگرش، مهارتی آموختنی است و با تمرین، در ذهن ما نهادینه می شود.
قهوه درس اخلاق:
ﺯنی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻭ ﺿﻤﻨﺎ
ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺑﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺨﺮﺝ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ
ﻧﺤﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ:
ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ = ﭘﻨﺞ ﺩﻻﺭ
ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ۴ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﻨﺖ
ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = 4 ﺩﻻﺭ
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ، ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﻦ = 3/5 ﺩﻻﺭ
ﺑﺪﯾﻬﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻣﻮﺩﺏﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﭘﻮﻝ ﮐﻤﺘﺮﯼ بدهند
حمل کینه و نفرت:
معلّم یک کودکستان به بچههای کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیبزمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچهها با کیسههای پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ۲، بعضیها ۳، بعضیها تا ۵ سیبزمینی بود. معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردن به شکایت از بوی ناخوش سیبزمینیهای گندیده. به علاوه، آنهایی که سیبزمینی بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازی بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند.
معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسی داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهای بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه معلّم منظور اصلی خود از این بازی را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدمهایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوی بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوی بد سیبزمینیها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
برادران مهربان:
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت : درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته
منبع مطلب : www.beytoote.com
مدیر محترم سایت www.beytoote.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
سجاد بهادار : نتیجه حکايت خوش اخلاقی
نتیجه حکايت خوش اخلاقی
عالی بوود💋💋👌🏻👌🏻🙏🏻🌷🌷🌹🌹
نتیجه میگیریم که بر هر چیز کوچکی نباید عصبانی شد.
باید صبر وتحمل داشته باشیم