مفهوم ضرب المثل دسته گل به آب دادن
مفهوم ضرب المثل دسته گل به آب دادن را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
معنی ضرب المثل " دسته گل به آب دادن " + داستان - دانشچی
داستان و معنی ضرب المثل دسته گل به آب دادن
در این پست با داستان و معنی ضرب المثل ” دسته گل به آب دادن ” آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
معنی ضرب المثل دسته گل به آب دادن
۱- وقتی کسی کاری را که قرار است انجام بدهد خراب می کند میگویند دسته گل به آب داد.
داستان (ریشه ) ضرب المثل دسته گل به آب دادن
در سالهای دور زبان به زبان یا به قول معروف سینه به سینه به گوش ما رسیده؛ جوانی ساکن یکی از آبادیهای ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاریبه قول همشهریهایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا میگذاشته، اگر اتفاق یا حادثهای ناگوار روی میداده، بلافاصله نظرها روی او جلب میشده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که بهطور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمیشد یا شرکت نمیکرد، چنین و چنان نمیشد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.
از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی میشود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت میبندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی میپیچد، در حالی که خود دختر هم بیمیل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب میشود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عدهای آن وصلت را شوم میدانند.
جوان ناامید میشود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او میرباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا میشود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی میکند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور میشود و به کوههای اطراف پناه میبرد.
کوههایی که آبهای برفهای زمستانبه هم پیوسته تشکیل رودخانهای بزرگ میدهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی میچیند. از آنجا که میداند رودخانه از روبهروی خانه عروس عبور میکند. دسته گل را به آب میاندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.
روبهروی خانه دختربچهها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل میافتدتاریخچه هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت میگیرند. دختر خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه میزند. گرداب او را در خودش غرق میکند. دخترک از دنیا میرود و عروسی به عزا تبدیل میشود.
جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمیگردد. روبهروی قهوهخانهای ماتمزده مینشیند. ماجرا را برایش شرح میدهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح میدهند.
جوان عاشق دست پشت دست میزند. آه از نهادش بلند میشود و ماجرا را شرح میدهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او میگویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی».
منبع مطلب : www.daneshchi.ir
مدیر محترم سایت www.daneshchi.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
ضرب المثل دسته گل به آب داد
روزی ، مادری صاحب دو فرزنددوقلوشد. این دو پسر دوقلو نه تنها از لحاظ شکل و ظاهر شبیه هم نبودند ، بلکه از نظر شانس و اقبال هم بهم شبیه نبودند. یکی از این دو برادر از همان سنین کودکی خوش قدم و خوش شانس بود و هرجا پا می گذاشت برای اطرافیانش خوبی و خوشی به همراه می آورد. ولی برادر دیگر به خوش شانسی برادرش نبود و هرجا می رفت باعث بدبختی و دعوا برای اطرافیانش بود.
این دو برادر با این دو ویژگی متضاد سالیان سال با هم زندگی می کردند و خیلی هم به یکدیگر علاقمند بودند. تا اینکه هر دو به سن جوانی رسیدند و برادری که خوش قدم بود چون خیلی بین مردم شهرش محبوب بود از مادرش خواست تا به خواستگاری دختر کدخدا برود. مادرش برای خواستگاری به خانه ی کدخدا رفت. کدخدا گفت : پسر تو خیلی خوب است ، و من راضی ام که داماد من شود. ولی این ازدواج یک شرط دارد. مادر پرسید چه شرطی؟ کدخدا گفت : روزی که می خواهیم مراسم عقد و عروسی را برپا کنیم برادر داماد ، یعنی پسر دیگرت که بدقدم است باید از شهر برود تا من مطمئن شوم برای کسی اتفاق بدی نمی افتد. مادر داماد پذیرفت که با پسرش صحبت کند.
برادر بدقدم وقتی شرط کدخدا را برای ازدواج دخترش با برادر خودش شنید به خاطر خیر و خوشی برادرش هم که شده قبول کرد تا از شهر خارج شود و چند روزی را به شهر دیگری برود.
او روز عروسی برادرش قبل از طلوع خورشید لباس هایش را پوشید و از شهر خارج شد و رفت تا به شهر بعدی رسید. پسر جوان خیلی گرسنه اش بود و خواست تا به مغازه ی نانوایی برود ولی تا وارد مغازه ی نانوایی شد دید شاطر با یکی از مشتری ها دعوایش شد. مرد بدقدم برای اینکه دعوای آنها بالا نگیرد ، از نان خریدن منصرف شد و از نانوایی بیرون آمد.
او کمی در کوچه ها گشت ولی خیلی گرسنه اش بود و باید غذایی می خورد. این بار به مغازه ی کبابی رفت تا یک سیخ کباب برای خودش بخرد. اما تا پایش را داخل کبابی گذاشت ، صاحب مغازه بالا سر منقل کباب ها رفت و متوجه شد کارگر حواسش نبوده و کباب ها سوخته اند. صاحب مغازه شروع کرد به داد و بیداد و کتک زدن کارگر حواس پرت. مرد بدقدم برای اینکه کار از این بیشتر بالا نگیرد از مغازه ی کبابی هم خارج شد.
مرد بدقدم که خیلی عصبانیبود تصمیم گرفت تا از آن شهر هم بیرون برود. او با خود گفت اصلاً می روم کنار رودخانه تا بتوانم ماهی بگیرم و آتشی درست کنم. شاید در جایی که آزارم به هیچ کس نمی رسد ماهی کباب شده بخورم. مرد بدقدم رفت تا به لب رودخانه رسید. کنار رودخانه نشست و با یک چوب بلند و مقداری نخ ، قلابی درست کرد. سرنخ یک کرم زد و به آب انداخت تا ماهی بگیرد. بعد از مدتی توانست یک ماهی بگیرد و آتشی درست کرد و ماهی را کباب کرد. مرد همینطور که ماهی کباب شده را می خورد چشمش به گل های ریز و درشت و رنگارنگی افتاد که در کناره های رودخانه درآمده بودند.
مرد با خودش فکر کرد که چقدر دوست داشت در مراسم عروسی برادر دوقلویش حضور داشته باشد. ولی از شانش بدش ، این بار هم نتوانست آن کاری که دوست داشت را انجام دهد. همینطور که در افکارش غرق بود ، یادش آمد این رودخانه از وسط خانه ی کدخدا می گذرد. پس تصمیم گرفت کمی از این گل های زیبا و کمیاب را بچیند و به رودخانه بسپارد تا به خانه ی عروس برود و حداقل با این کار بتواند آنها را خوشحال کند.
وسط خانه ی کدخدا یک حوضچه ی نسبتاً بزرگ بود که آب رودخانه در آنجا جمع می شد و از آبراهه باریکی خارج می شد. وقتی دسته گل به خانه کدخدا رسید ، دختربچه ، خواهر عروسکنار حوضمشغول بازی بود و هنگامی که دسته گل را دید خواست آن را از آب بگیرد و قبل از اینکه کسی متوجه آن شود ، گل ها را به خاله اش تقدیم کند. دخترک که سعی می کرد به نحوی گل را از حوضچه بگیرد ، پایش لبه حوض سر خورد و به داخل آب افتاد و چون کسی آنجا نبود تا به او کمک کند کودک در آب خفه شد.
ساعتی بعد مادر کودک هرچه دنبال دخترش گشت او را پیدا نکرد تا اینکه یکی از میهمانان جنازه ی کودک را از آب بیرون آورد. همه شروع به شیون و ناله کردند و پدر کودک که تازه از راه رسیده بود آنقدر عصبانی شد که زنش را به باد کتک گرفت. مرد آنقدر همسرش را زد که زن نیز از دنیا رفت و با مرگ خواهر و خواهرزاده عروس ، عروسی تبدیل به عزا شد.
فردای آن روز برادر بدقدم به شهرش بازگشت تا به خانه اش برگردد. وقتی وارد خانه شد متوجه شد که همه ناراحتند و به پدرش گفت : پدر جان عروسی پسرتان را تبریک می گویم. ولی دید پدرش مثل همیشه نیست. پدر در جواب او مثل ببر خشمگین او را نگاه کرد و هیچ نگفت. مرد بدقدم متوجه شد آن روز همه مردم شهر به شکلی ناراحتند. آخر دوستی از او پرسید : راستش را بگو چه جادویی کردی عروسی برادرت پا نگیرد؟ می ترسیدی تنها شوی؟
مرد بدقدم گفت : من هیچ کاری نکردم. فقط یک دسته گل قشنگ به آب دادم. دوستش گفت : پس آن دسته گل را تو به آب دادی و عامل اصلی این فتنه تو هستی.
در گذشته های دور ، جوانکی بوده که در میان مردم بد یمن و بدشگون خوانده می شده. مردم او را فردی می دیدند که پا به هر محلی می گذارد ، اتفاقی ناگوار رخ می دهد و به همین دلیل این جوان در میان مردم بدشانس و بد قدم خوانده می شد.
از قضا رسید روزی که این جوان دلباخته دختری در میان اهالی شهر شد. دخترک هم البته دلباخته او شده بود اما به دلیل همان حرف و حدیث هایی که پشت سر پسر جوان بود ، خانواده دختر با ازدواج این دو مخالفت کردند و دخترک به عقد دیگری درآمد.
جوان عاشق که طاقت دیدن مراسم عروسی دختر مورد علاقه اش را نداشت ، از شهر بیرون رفت. به دشت و دمن زد و از میان گل های دشت ، دست گلی مهیا کرد و به آب رودخانه سپرد که از قضا از محل مراسم عروسی می گذشت.
کودکانی که در آن حوالی مشغول بازی و طرب بودند ، هر یک با دیدن دست گل در آب تلاش کردند تا آن را به دست آوردند. در میان آنها دختربچه ای هم بود که از خویشان نزدیک خانواده عروس محسوب می شد. دخترک به آب زد و آب رودخانه او را در خود غرق کرد و عروسی به عزا بدل شد.
چند روزی گذشت و جوان عاشق شکست خورده ، مغموم به شهر آمد. درحالی که از این پیشامد خبر نداشت. مردم که مدام از این حادثه حرف زدند ، او تازه فهمید که عروسی به هم خورده و خانواده عروس داغدار شدند. پس از آن خود ماجرا را برای مردم تعریف کرد و مردم هم به او گفتند : « پس آن دسته گل را تو به آب داده بودی».
حالا از آن زمان این ضرب المثل را در مواقعی به کار می برند که بخواهند فردی را از خطای احتمالی بر حذر دارند و می گویند : «حواست باشه که دست گل به آب ندهی!». یا اینکه اگر فردی خطایی کرد به آو می گویند که «باز دسته گل به آب دادی؟!»
منبع مطلب : namnamak.com
مدیر محترم سایت namnamak.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ما اومدیم برا مفهوم پس کو
بابا بگین چه کابردی و در کجا ها داره مفهومش چیه
سلام میشه بگید
😜
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ممنون از سایت