معنی معلم مرغان را گویا می کشید
معنی معلم مرغان را گویا می کشید را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
فارسی (1) دهم | کلاس نقاشی
◙ زنگ نقّاشی بود، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده در آن روا بود. «صاد» معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف .سالش به چهل نمیرسید .دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت .آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. در پیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی، آدم چه کاره بود؟!
قلمرو زبانی: دلخواه و روان بود: دوست داشتنی بود و زود می گذشت / خشکی نداشت: خسته کننده نبود / به جد گرفته نمیشد: جدی گرفته نمی شد / روا: جایز / صورتک: نقاب / افتاده: فروتن / صاف: پاکدل / نگار نقشه: نقاشی / نازک: ظریف / دست: مجاز از نگارگری / نقش بندی: نقاشی / دلگشا: دوست داشتنی / رنگ را نگارین میریخت: خوب رنگ آمیزی میکرد / عرفانی: خداشناسی / اسلیمی: ممال اسلامی / قلمرو ادبی: خشکی نداشت: حس آمیزی/ معلم دور نبود: کنایه از اینکه صمیمی بود / صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه صادق و ساده بود
بازگردانی: زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش دلگشا بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمی کرد و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، آدم نباید باشد؟!
پیام:
◙ معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو زبانی: گویا: سخن گوینده / رعنا: قد بلند / میبست: نقاشی میکرد / گرته: گرده، پودر / بیرنگ: طراحی / حدیث: رخداد / قلمرو ادبی: گرته میریخت: کنایه از اینکه رونوشت میگرفت، طراحی میکرد / حرفی به کارش بود: کنایه از اینکه ماهر نبود /
بازگردانی: معلمّ، مرغان را زنده میکشید؛ گوزن را زیبا رقم میزد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی می کرد؛ سگ را خوب طراحی می کرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
پیام:
◙ سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم .لوله ای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد .نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو زبانی: لابد: احتمالا / رونگاری: کپی کردن / قلمرو ادبی: چشم به راه: کنایه از منتظر بودن / نقطه چینی: کنایه از نقاشی کردن /
بازگردانی: سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و حتما ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس می آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن مینشاند و خودش به نقطه چینی نقشۀ خودش میپرداخت.
پیام:
◙ معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید .«شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است «و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
قلمرو زبانی: برانگیخت: تحریک کرد / مشوش: نگران و پریشان / ناسازی: مخالفت / تنی چند: چند نفر / به درد ... نمیخورد: مناسب نیست / پی بردیم: فهمیدم / دم گرفتیم: هم صدا شدیم / قلمرو ادبی: راه دست خودش: کنایه از اینکه مشکل است / اتاق: مجاز از دانش آموز
بازگردانی: معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید.« شاگردی از سر مخالفت صدا برداشت و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار شاگردان از جا کنده شدند و همه با هم همسخن شدیم: «اسب، اسب».
پیام:
◙ معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
قلمرو زبانی: خلف صدق: جانشین راست / هنرور: هنرمند / از سر: به خاطر / کمال نشان داد: کامل نشان داد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. جانشین شایسته نیاکان هنرور خودش بود. نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، اسبیِ خود را کامل نشان میداد.
پیام:
◙ دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند .دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست.
قلمرو زبانی: وقب: هر فرورفتگی / فرود: پایین آمد / فک: آرواره / پیمود: طی کرد (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / یال: موی گردن اسب / غارب: میان دو کتف / آخره: قوس زیر گردن / گرده: پشت، بالای کمر / فرا رفت: بالا رفت / بازآمد: بازگشت / کله: برآمدگی پشت اسب / گرته زد: طراحی کرد / از کار بازماند: کار را ول کرد / مردد: دودل / قلمرو ادبی:
بازگردانی: دست معلمّ از فرورفتگی کمر حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن باز آمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ می گفت من را تمام کن.
پیام:
◙ کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند.
قلمرو زبانی: و ما چشم ... مشکلِ «صاد»: حذف به قرینه لفظی / گریز زدن: خلاص شدن / انجامیدن: به پایان رسیدن / درنماند: گیر نیفتاد / رندانه: زیرکانه / مخمصه: تنگنا، بدبختی و غم بزرگ، گرفتاری / رستن: نجات یافتن(بن ماضی: رست، بن مضارع: ره) / گل کردن: شکفت / خون سردی: آرامش / حقیر: ناچیز / صورتگری: نقاشی چهره / قلمرو ادبی: گل کردن: استعاره مکنیه
بازگردانی: برآمدگی پاها با سُمها مانده بود، و ما منتظر آخرِ کاربودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار درنماند. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا رَسته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر کنید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلمّ خود میکند.
پیام:
اتاق آبی، سهراب سپهری
منبع مطلب : jafarisaeed.blogfa.com
مدیر محترم سایت jafarisaeed.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
سعید جعفری
قلمرو زبانی: دلخواه و روان بود: دوست داشتنی بود و زود می گذشت / خشکی نداشت: خسته کننده نبود / به جد گرفته نمیشد: جدی گرفته نمی شد / روا: جایز / صورتک: نقاب / افتاده: فروتن / صاف: پاکدل / نگار نقشه: نقاشی / نازک: ظریف / دست: مجاز از نگارگری / نقش بندی: نقاشی / دلگشا: دوست داشتنی / رنگ را نگارین میریخت: خوب رنگ آمیزی میکرد / عرفانی: خداشناسی / اسلیمی: ممال اسلامی / قلمرو ادبی: خشکی نداشت: حس آمیزی/ معلم دور نبود: کنایه از اینکه صمیمی بود / صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه صادق و ساده بود
بازگردانی: زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش دلگشا بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمی کرد و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، آدم نباید باشد؟!
پیام:
◙ معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو زبانی: گویا: سخن گوینده / رعنا: قد بلند / میبست: نقاشی میکرد / گرته: گرده، پودر / بیرنگ: طراحی / حدیث: رخداد / قلمرو ادبی: گرته میریخت: کنایه از اینکه رونوشت میگرفت، طراحی میکرد / حرفی به کارش بود: کنایه از اینکه ماهر نبود /
بازگردانی: معلمّ، مرغان را زنده میکشید؛ گوزن را زیبا رقم میزد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی می کرد؛ سگ را خوب طراحی می کرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
پیام:
◙ سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم .لوله ای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد .نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو زبانی: لابد: احتمالا / رونگاری: کپی کردن / قلمرو ادبی: چشم به راه: کنایه از منتظر بودن / نقطه چینی: کنایه از نقاشی کردن /
بازگردانی: سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و حتما ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس می آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن مینشاند و خودش به نقطه چینی نقشۀ خودش میپرداخت.
پیام:
◙ معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید .«شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است «و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
قلمرو زبانی: برانگیخت: تحریک کرد / مشوش: نگران و پریشان / ناسازی: مخالفت / تنی چند: چند نفر / به درد … نمیخورد: مناسب نیست / پی بردیم: فهمیدم / دم گرفتیم: هم صدا شدیم / قلمرو ادبی: راه دست خودش: کنایه از اینکه مشکل است / اتاق: مجاز از دانش آموز
بازگردانی: معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید.« شاگردی از سر مخالفت صدا برداشت و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار شاگردان از جا کنده شدند و همه با هم همسخن شدیم: «اسب، اسب».
پیام:
◙ معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
قلمرو زبانی: خلف صدق: جانشین راست / هنرور: هنرمند / از سر: به خاطر / کمال نشان داد: کامل نشان داد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. جانشین شایسته نیاکان هنرور خودش بود. نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، اسبیِ خود را کامل نشان میداد.
پیام:
◙ دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند .دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست.
قلمرو زبانی: وقب: هر فرورفتگی / فرود: پایین آمد / فک: آرواره / پیمود: طی کرد (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / یال: موی گردن اسب / غارب: میان دو کتف / آخره: قوس زیر گردن / گرده: پشت، بالای کمر / فرا رفت: بالا رفت / بازآمد: بازگشت / کله: برآمدگی پشت اسب / گرته زد: طراحی کرد / از کار بازماند: کار را ول کرد / مردد: دودل / قلمرو ادبی:
بازگردانی: دست معلمّ از فرورفتگی کمر حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن باز آمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ می گفت من را تمام کن.
پیام:
◙ کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند.
قلمرو زبانی: و ما چشم … مشکلِ «صاد»: حذف به قرینه لفظی / گریز زدن: خلاص شدن / انجامیدن: به پایان رسیدن / درنماند: گیر نیفتاد / رندانه: زیرکانه / مخمصه: تنگنا، بدبختی و غم بزرگ، گرفتاری / رستن: نجات یافتن(بن ماضی: رست، بن مضارع: ره) / گل کردن: شکفت / خون سردی: آرامش / حقیر: ناچیز / صورتگری: نقاشی چهره / قلمرو ادبی: گل کردن: استعاره مکنیه
بازگردانی: برآمدگی پاها با سُمها مانده بود، و ما منتظر آخرِ کاربودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار درنماند. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا رَسته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلمّ خود میکند.
پیام:
روان خوانی: پیرمرد چشم ما بود
◙ بار اوّل که پیرمرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران عَلمَ کرده بود؛ تیر ماه ۱۳۲۵ زبر و زرنگ میآمد و میرفت . دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جماعت، برُ خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او»آی آدمها«یش را خواند.
تا اواخر سال ۲۶ یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از یوش گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه میدوید و سر و صدا میکرد.
قلمرو زبانی: کنگرۀ: همایش/ عَلمَ: پرچم / زبر و زرنگ: چابک /شعرا: ج شاعر /میز خطابه: تریبون / آی آدمها«: یکی از اشعار نیما / قلمرو ادبی: عَلمَ کردن: کنایه از برپا کردن / توی گروهی برُ خوردن: تصادفی میان آنها قرار گرفتن
پیام:
◙ دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال ۲۹ و۳۰. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکیهای خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه ای بسازیم. راستش اگر او در آن نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینۀ خاک درآمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با نیما. از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد میدیدم؛ گاهی هر روز؛ در خانههامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید میرفت و برمیگشت. سلام علیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ فکر نمیکردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
قلمرو زبانی: لانه: آشیانه / راستش: راستی / بیغوله: کنج، گوشه ای دور از مردم / قلمرو ادبی: لانه: استعاره از خانه / سینۀ خاک: اضافه استعاری / غنیمت:
پیام:
◙ گاهی هم سراغ همدیگر میرفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض میکرد و هر چه میگفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
زندگی مرفّهی نداشتند پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف و خرج خانه اش میشد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملی کار میکرد و حقوقی میگرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خراب تر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
قلمرو زبانی: اهل و عیال: نانخواران، خانوار / بحران: آشفتگی / مرفّه: با رفاه / شندرغازی: چندرغاز، پول اندک / صرف و خرج: هزینه / قلمرو ادبی:
پیام:
◙ عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است، برای خیل جوانان، امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
هر سال تابستان به یوش میرفتند. خانه را اجاره میدادند یا به کسی میسپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم میکردند و راه میافتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی میکردند.
امّا من میدیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جست و جوی تسلّایی میرفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار میشد. نمیدانم خودش میدانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخریها فریاد را فقط در شعرش میشد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگانی اش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
قلمرو زبانی: عالیه خانم: همسر نیما / خیل: گروه (گله اسب) / معیشت: زندگانی / به تنگ آمدن: کنایه از به ستوه آمدن / یوش: زادگاه نیما / تره بار: انواع میوه ها و سبزی های خوردنی (در برابر خشکبار) / بنشن: خواربار، حبوبات / ییلاق: سردسیر / تسلّا: آرامش / غربت: دوری (هم آوا؛ قربت: نزدیکی) / بی تلاطم: آشفتگی / تخت: آرام / قلمرو ادبی: همچون سفری به قندهار: تشبیه / نیما نشده بود: شاعر / درها را به رویش نبسته بودند: / فریاد: مجاز از اعتراض
پیام:
◙ به همین طریق بود پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگیهامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کولهای سالها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان میبردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنینه ای بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
قلمرو زبانی: ادا: اطوار / زیست: زندگی کرد / دست آخر: سرانجام / حقارت: پستی / اخُت شد: عادت کرد/ از سر: به خاطر / طمأنینه: آرامش / فراعنه: فرعون ها / قلمرو ادبی: هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست: /همچون مروارید در دل صدف کج و کولهای سالها بسته ماند/ در چشم او: مجاز از نگاه / که خود چشم زمانۀ ما بود: تشبیه
پیام:
◙ در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پادردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم: «سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست.» کُلفتشان بود، وحشت زده مینمود.
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کناره جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
قلمرو زبانی: شبی که آن اتفّاق افتاد: منظور شب درگذشت نیما است / میراب: نگهبان آب / سیمین: همسر جلال / مینمود: نشان می داد / قاطر: استر، کره اسب و خر / قلمرو ادبی: از تن خود بنالد: کنایه از بیمار شدن / شَستم خبردار شد: کنایه از این که آگاه شدم / افتاده بود: کنایه از اینکه بیمار شده بود / کارش را ساخت: کنایه از اینکه او را میراند /
پیام:
◙ امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن میگفت که وقتی یوش بوده اند، برای خدمت او میآمده، مینشسته و مثل جغد او را میپاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار میکرده و خودش را به خواب میزده و من حالا از خودم میپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری میزدیم؛ آرام بود و چیزی نمیخواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا… .
چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمیکردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله میکرد: «نیمام از دست رفت!».
قلمرو زبانی: میپایید: مراقبت می کرد / دوش: شانه / لابد: احتمالا / قلمرو ادبی: و مثل جغد او را میپاییده: تشبیه / سری میزدیم: به دیدار کسی رفتن / کار از کار گذشته باشد: کنایه از اینکه فرصت ها از دست رفت / از دست رفت: کنایه از اینکه درگذشت /
پیام:
◙ آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشمها را بسته بودند؛ کوره ای تازه خاموش شده. باز هم باورم نمیشد. عالیه خانم بهتر از من میدانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی میکرد و هی میپرسید: فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟».
و مگر میشد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم.
گفتم«برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویشها میآیند» سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد:«والصافّات صفّا «
قلمرو زبانی: بی تابی میکرد: بی قراری می کرد / قلمرو ادبی: کوره ای تازه خاموش شده: استعاره از نیما / «والصافّات صفّا«: تضمین به آیه قرآن؛ سوگند به فرشتگان صف زننده
پیام:
ارزیابی شتاب زده جلال آل احمد
منبع مطلب : www.jafarisaeed.ir
مدیر محترم سایت www.jafarisaeed.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.