محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند نقش دستوری
محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند نقش دستوری را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
منشأ محبت و عشق، معرفت است | محبت بدون معرفت، عقلانی نیست
عشق در حقیقت آن نیروی شور انگیز است که در نهاد هر انسان به طور فطری وجود دارد و انسان را به سوی خیر و کمال و جمال می کشاند. قدرت این نیرو با توجه به استعداد ها و نحوه پرورش در انسانهای مختلف، متفاوت است. گاه در نهاد یک انسان مستعد چنان شوری و در دل او چنان جوششی ایجاد می کند که آتش شوق وصال محبوب اعماق دل را می سوزاند و هستی عاشق را به تاراج می برد. براساس این مطلب می توان ادعا کرد که منشأ محبت و عشق، معرفت است بدین معنی که انسان کامل هنگامی که مراتب ترقی و تعالی روحی را پیمود و در طریق سیر و سلوک مرتبه ای یافت گاهی حالتی به او دست می دهد که در آن حالت از هر چیز حتی از خود بیگانه و از جسم و جان، ناآگاه می گردد و از زمان و مکان فارغ می شود و از فکر و نفس و عقل وارسته می گردد.
در آن هنگام مست عشق شده و میان خود و معشوق واسطه نمی بیند و تفاوت نمی گذارد و این همان عشق حقیقی است که در این همه در باب آن سخن گفته می شود. درست است که در عالم عشق سخن از شناخت و معرفت به میان نمی آید در این مساله نیز تردید نیست که زبان عشق غیر از زبان حکمت و معرفت است ولی با این همه عشق بدون نوعی از معرفت جایگاه درستی نداشته و از معنی محصّلی نیز برخوردار نیست. در نظر شیخ شهاب الدین سهروردی که خود هم اهل عشق است و هم اهل معرفت، مقام معرفت قبل از محبت است.
در نظر او راه رسیدن به عالم عشق همان راه محبت و معرفت است. «محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند و عشق خاصّ تر از محبت است زیرا که همه عشقی محبت باشد اما همه محبتی عشق نباشد و محبت خاصّ تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت باشد اما همه محبتی معرفت نباشد و از معرفت دو چیز متقابل تولد یابد که آنها را محبت و عداوت خوانند زیرا که معرفت یا به چیزی خواهد بود مناسب و ملایم جسمانی یا روحانی که آن را خیر محض خوانند و کمال مطلق خوانند و نفس انسان طالب آن است و خواهد که خود را بدانجا رساند و کمال حاصل کند یا به چیزی خواهد بود که نه ملایم بود و نه مناسب خواه جسمانی و خواه روحانی که آن را شرّ محض خوانند و نقص مطلق دانند و نفس انسانی دائم از آن گریزان است و از آن نفرتی طبیعی حاصل شود.
از اول محبت خیزد و از دوم عداوت. پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد و معنی «خطوتان و قد وصلت» این است و همچنان که عالم عشق منتهای عالم معرفت و محبت است اصل و منتهای علمای راسخ و حکمای متأله نیز باشد.»
همانسان که مشاهده می شود در نظر سهروردی رسیدن به مقام عشق بدون برداشتن دو گام اساسی یعنی معرفت و محبت امکان پذیر نیست و منشأ محبت و عشق، معرفت است به عبارت دیگر می توان گفت عشق اگر مسبوق به نوعی معرفت نباشد معنی محصّل و توجیه پذیری نداشته و تا سرحدّ یک نوع غریزه حیوانی تنزل خواهد کرد. وقتی سهروردی عشق را مسبوق به محبت و محبت را مسبوق به معرفت می داند معنی سخن وی این است که عشق صورتی از صور معرفت و جلوه ای از تجلیات آن به شمار می آید. البته معرفت دارای صورتها و تجلیات دیگری نیز هست که عشق عرفانی عالی ترین و لطیف ترین صورت آن شناخت می شود.
منبع مطلب : philosophyar.net
مدیر محترم سایت philosophyar.net لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
درحقیقت عشق درس 7 فارسی3
در حقیقت عشق درس 7 فارسی 3
❖ بدان که از جملۀ نامهای حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛
معنی: بدان که یکی از نامهای خوبی، «زیبایی» است و یکی «کمال»، و همة موجودات روحانی و جسمانی، خواهان رسیدن به کمال هستند و هیچ کس را نمیبینی که به زیبایی بیمیل باشد.
❖پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالب حُسن اند و در آن میکوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوب همه است دشوار میتوان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.
معنی: پس وقتی خوب فکر کنی، میبینی همه خواهان خوبیاند و تلاش میکنند که خود را به خوبی برسانند و دشوار میتوان به خوبی – که همه آن را میخواهند- دست یافت؛ زیرا فقط با عشق میتوان به خوبی رسید و عشق، هرکسی را نمیپذیرد و در هر جایی منزل نمیکند و خود را به هرکسی نشان نمیدهد.
قلمرو زبانی: حسن: خوبی / جمال: زیبایی / کمال: کامل بودن / طالب: خواهان / وصول: رسش، رسیدن / الّا: مگر / و عشق هر کسی را به خود راه ندهد: هر کسی نمی تواند عاشق شود / خاص: ویژه / معرفت: شناخت / سیم: سوم / مأوا: پناه / دیده: چشم / نمودن: نشان دادن (بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما)/
قلمرو ادبی: جمال، کمال: جناس/ روحانی، جسمانی: تضاد / عالم عشق: اضافه تشبیهی / دیده: مجاز از انسان /
❖ محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.
معنی:وقتی که محبت به نهایت برسد، به آن عشق میگویند و عشق از محبت، خاصتر است، زیرا در همة انواع عشق، محبت وجود دارد اما هر محبتی به عشق تبدیل نمیشود. و محبت، از شناخت، خاصتر است زیرا همة انواع محبت، نوعی شناخت است (ناشی از شناخت است) اما هر شناختی، محبت نیست.
پس پایة اول، شناخت، پایة دوم، محبت، و پایة سوم، عشق است و به عالم عشق – که بالاترین است- نمیتوان رسید مگر با عبور از دو مرحلة شناخت و محبت.
قلمرو زبانی: غایت: نهایت / خاص: ویژه / معرفت: شناخت / سیم: سوم
قلمرو ادبی: عالم عشق: اضافه تشبیهی نتوان رسیدن: نمی توانیم برسیم / تا از معرفت … دو پایۀ نردبان نسازد: تشبیه پنهان
فی حقیقه العشق، شهاب الدین سهروردی
سودای عشق
❖در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.
قلمرو زبانی: مسلم : ثابت، قطعی / با خود نباشد: خود را رها کند / ایثار کردن: فدا کردن / رخت: اسباب و اثاثیه / رخت نهادن: کنایه از مقیم شدن (بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه)/ سوختن: سوزاندن، (بن ماضی: سوخت، بن مضارع: سوز) قلمرو ادبی: قدم نهادن: کنایه از وارد شدن / عشق آتش است: تشبیه فشرده، رسا، بلیغ / سوختن: کنایه از نابود کردن / به رنگ خود گرداند: حس آمیزی/
در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست / با جان بودن به عشق در سامان نیست
قلمرو زبانی: کش: که او را / به عشق: در عشق / در سامان:
معنی:کسی میتواند در راه عشق گام بنهد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. امکان ندارد که عاشق جان داشته باشد.
عشق مانند آتش است؛ هرجا که باشد، جز خودش، اجازة اقامت به دیگری نمیدهد. به هرجا که برسد میسوزاند و همه چیز را به رنگ خود درمیآورد.
معنی بیت: کسی در راه عشق قدم میگذارد که جانش را فدا کرده است. زنده بودن و عشق، در کنار هم قرار نمیگیرند.
❖ ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس و مَمات بی عشق مییاب.
معنی:ای عزیز! رسیدن به خدا واجب است و ناچار، هرچه به وسیلة آن به خدا برسند نیز نزد طالبان واجب میشود. عشق، بنده را به خدا میرساند، پس عشق به همین دلیل واجب است.
وظیفة کسی که خداوند را میخواهد آن است که در وجود خود جز عشق، چیزی نجوید. وجود عاشق از عشق است، پس چگونه میتواند بدون عشق زندگی کند؟ عشق را علت زندگی، و مرگ را بیعشق بودن بدان.
قلمرو زبانی: فرض: واجب / لابد: به ناچار / طالب: جوینده، خواهان / ازبهر: به خاطر / «آمد» در « فرضِ راه آمد»: شد / نطلبد: نجوید / بی عشق چگونه زندگانی کند؟: پرسش انکاری / حیات: زندگانی / می شناس: بشناس (فعل امر) / ممات: مرگ / می یاب: بیابت (فعل امر)/
قلمرو ادبی: حیات، ممات: تضاد /
❖ سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.
معنی:شیدایی عشق، باارزشتر از هوشیاری جهان است و دیوانگی عشق برتر از همة عقلهاست. هرکس که عاشق نیست، خودخواه و پرکینه و مستبد است؛ در حالی که عاشقی، بیاختیاری و سردرگمی است.
قلمرو زبانی: سودا: خیال / افزون آید: برتر می باشد / بود: می باشد / قلمرو ادبی: عشق، عقل: تضاد
در عالم پیر هر کجا برنایی است / عاشق بادا که عشق خوش سودایی است
قلمرو زبانی: برنا: جوان، بالغ / عاشق، عشق: اشتقاق، همریشگی / بادا: فعل دعایی (بود ← بواد ← باد ← بادا)/ که: زیرا / سودا: خیال
معنی بیت: در این جهان فرتوت هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق خوش خیالی است.
❖ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.
معنی :ای عزیز! خوراک پروانه، عشقی است که به آتش دارد؛ بدون آتش آرام و قرار ندارد و زمانی که وارد آتش شود، میسوزد و دیگر وجود ندارد تا هنگامی که عشق، او را چنان کند که تمام جهان را به شکل آتش ببیند. پروانه هنگامی که به آتش برسد خود را در آن میاندازد. تفاوت آتش و غیر آتش را نمیداند، چرا؟ چون عشق او آتش است.
قلمرو زبانی: قوت: خوراک / قرار: آرامش
قلمرو ادبی: زیرا که عشق، … آتش است: تشبیه /
❖ این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشقَهُ و عَشقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
قلمرو زبانی: محبّ: دوستار / حبیب: یار / محبّ، حبیب: همریشگی
معنی :این حدیث را بشنو که پیامبر (ص) گفت: «هرگاه خداوند بندهای را دوست داشته باشد، او را عاشق خود میکند و خود عاشق او میشود، پس میگوید: ای بندة من، تو عاشق و دوستدار مایی و من عاشق و دوستدار توام، چه بخواهی و چه نخواهی»
تمهیدات، عین القضات همدانی
منبع مطلب : kelk1341.blogfa.com
مدیر محترم سایت kelk1341.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.