مثل نویسی باد آورده را باد میبرد
مثل نویسی باد آورده را باد میبرد را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
ستاره | سرویس سرگرمی - تا به حال افرادی را دیدهاید که از ضرب المثلها به فراوانی استفاده میکنند؟ آیا دوست دارید معنی و مفهوم ضرب المثلها را بدانید؟ ضرب المثلها برای بیان مقاصد خود در کم ترین کلمات کاربرد دارند. در این بخش گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد را برای شما انتخاب کردهایم. بدین معنی که ابتدا با معنی مفهوم آن آشنا میشویم و سپس یک انشا و یک داستان درباره آن ارائه خواهیم کرد:
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
معنی و مفهوم این ضرب المثل بدین قرار است:
داستان
در زمانهای دور مرد آهنگری پسر نوجوانی داشت که این پسر اهل درس خواندن نبود و ترجیح میداد وقتش را با ولگردی در کوچه و خیابان و انجام کارهای بیهوده سپری کند. روزی آهنگر به او گفت: پسرم! حالا که اهل درس و مدرسه نیستی، به مغازه آهنگری من بیا تا این کار را یاد بگیری و بتوانی برای آینده خود پولی پس انداز کنی.
پسر گفت: پدر! من از این کار بیزارم چون کار سختی است. آدم از صبح تا شب جلوی کوره ذوب میشود. خودت را نگاه کن. از بس جرقههای آتش بر تن تو نشسته، تمام بدنت پر از جای سوختگی است. از طرف دیگر این کار سود زیادی هم ندارد. گاهی یک نفر اسبش را میآورد تا تو نعلش را عوض کنی. بقیه اوقات هم بیل و کلنگ و چیزهای بی ارزش میسازی. من دوست ندارم عمرم را در آهنگری هدر کنم. دوست دارم شغلی داشته باشم که حداقل هر روز بتوانم با یک سکه مسی به خانه برگردم.
پدر گفت: اشکالی ندارد. من تو را مجبور نمیکنم که شغل آهنگری را برای خودت انتخاب کنی؛ ولی از این که وقت خودت را در کوچه و خیابان تلف کنی خیلی ناراحت میشوم. خلاصه پسر به پدر قول داد که شغلی برای خودش دست و پا کند و هر روز حداقل یک سکه مسی درآمد داشته باشد.
♣ ♣ ♣ گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد ♣ ♣ ♣
روزها گذشت تا این که پدر به فرزندش گفت: «از کارت چه خبر؟» پسر گفت: «در یک مغازه بقالی مشغول به کار شدهام. آهنگر گفت: «حقوق هم میگیری؟» پسر دست در جیب خود کرد و یک سکه مسی به پدر داد و گفت: «این هم از حقوق امروز من. مرد آن را گرفت و داخل کوره آتش انداخت. پسر از این کار آهنگر تعجب کرد و چیزی نگفت. این کار در روزهای دیگر هم تکرار شد.
عاقبت روزی آهنگر خشمگین شد و گفت: برای بار آخر به تو میگویم. باید کار کنی و گرنه روزی پیر میشوی و مجبور میشوی از دیگران صدقه بگیری تا با آن زندگی کنی. پسرک تحت تأثیر حرفهای پدر قرار گرفت و در یک دکان پارچه فروشی مشغول به کار شد. هنگام غروب دوباره به مغازه آهنگری پدر رفت. پدر دوباره از دستمزد او پرسید و پسر یک سکه مسی را که آن روز به عنوان دستمزد از پارچه فروش گرفته بود، به پدر داد. آهنگر سکه را گرفت و آن را در کوزه انداخت.
این بار به سرعت دستش را به درون کوره برد و آن سکه را که هنوز به ته کوره نرسیده بود، بیرون کشید و در حالی که دست و صورتش از حرارت کوره سرخ شده بود، گفت: «این چه کاری است که میکنی پدر؟ من با هزار زحمت این پول را به دست آوردهام. تو آن را در کوره میاندازی؟» پدر گفت: «حالا فهمیدم که این پول دستمزد واقعی تو بوده است. معلوم است که تا حالا هر روز از مادرت پول میگرفتی و به من نشان میدادی؛ چون وقتی آن را در کوره میانداختم، خم به ابرو نمیآوردی. پسرم! میبینی که کسب درآمد حلال چه قدر مشکل است؟ حالا که خودت کار میکنی، قدر پولی را که به دست میآوری بیشتر میدانی.»
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
انشا
کسب روزی حلال کاری معمولا با زحمت همراه است و بنابراین فردی که به این کار میپردازد، وقت و انرژی بسیاری را صرف میکند اما کسانی هم هستند که بسیار راحت به همه چیز میرسند. افرادی که والدینی با نعمتهای بسیار دارند و به راحتی از ثروت آنها استفاده میکنند یا افرادی که خدای ناخواسته از راههای نادرست و نامشروع اموالی را به دست میآورند از جمله این افرادند. از آنجا که این افراد کوچک ترین رنجی برای به دست آوردن این درآمد متحمل نشدهاند، برای خرج کردن آن هم حساسیتی ندارند و بدون فکر آن را در هر راهی هدر میدهند. در این مورد ضرب المثل معروفی وجود دارد بدین صورت که: «باد آورده را باد میبرد.»
چنان که مشخص است منظور از باد آورده پول یا مالی است که بدون هیچ زحمتی به فرد رسیده است و خرج کردن بدون فکر یا بدون حد و حساب هم به «باد بردن» تشبیه شده است. نمیتوان از کسی که روزهای گرم تابستان را زیر خنکای کولر لم داده است و زمستان سرد را در کنار بخاری گذرانده و باد گرم و سرد بر او نوزیده و تمام وقتش را به تفریح و خوش گذرانی و یا اتلاف وقت گذرانده را با کسی مقایسه کرد که در روزهای داغ تابستان زیر پرتوهای سوزان خورشید سپری کرده و روز و شب سرد و استخوان سوز زمستان را نیز با تمام وجود درک کرده مقایسه کرد.
مسلما نگاهی که این دو گروه به درآمد خود دارند نیز متفاوت است و حتی میزان درآمدها معمولا برای افراد زحمت کش و کارگر نیز بسیار کم تر از کسانی است که بدون هیچ گونه رنجی به همه چیز دست مییابند. کسی که برای تأمین معاش خود فعالیت میکند، برای خرج کردن آن به لزوم خرید اجناس و مقایسه آن در جاهای مختلف میپردازد. در صورتی که فردی که به پول بادآوردهای رسیده باشد، به راحتی آن را به دست باد میسپارد.
در مجموع کسب مال حلال با زحمت و رنج همراه است و چون به راحتی به دست نمیآید، به راحتی هم از دست نمیرود.
♣ ♣ ♣ گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد ♣ ♣ ♣
بیشتر بخوانید: ایستگاه انشای ستاره (فهرست مهمترین انشاها)
خوشحال میشویم نظرتان را درباره این مطلب در بخش «ارسال نظر» با ما در میان بگذارید.
منبع مطلب : setare.com
مدیر محترم سایت setare.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
گسترش باد آورده را باد میبرد انشا ضرب المثل صفحه 39 کتاب نگارش دهم
انشا ضرب المثل صفحه ۳۹ کتاب نگارش پایه کلاس دهم گسترش باد آورده را باد میبرد مثل نویسی از سایت نکس لود دریافت کنید.
گسترش باد آورده را باد می برد مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : “نگاهش را به کیف درون دستانش دوخته بود و پلک هم نمیزد. چشمانش از خوشی برق میزد. گویا از خوشحالی درحال درآوردن بال بود. آخر با آن همه طلا و پول میتوانست تک تک آرزوهایش را تداعی و بعد خاطره کند. تک تک آرزوهایی که در گورستان قلبش دفن شده بود. آخر، ره صد سال را به یک باره پیموده بود.”
بدنه : “مرغ دلش مدام به آرزوهایی دیرینه اش سرمیکشید و سرمستانه نوا سرمیداد. گل از گل چهره اش شکفته بود و کیف را در دستانش میرقصاند. مدام برنامه ها و آرزوهایش را با خود زمزمه میکرد و برای همه ی آنها نقشه ای چیده بود و در رویا به سر میبرد.
من اما به آن کوی رذالت و حقارت چشم دوخته بودم و در دلم برایش غصه میخوردم. غصه ای که او از چشمانم برای خود حسرت و حسادت برداشت میکرد که اهمیتی هم برایم نداشت. او عمارت باشکوهی که در افکارش جلا میداد را میدید و من پایه های سستی که بر سرش آوار خواهد شد.
بالاخره از خانه دل کند و به قصد فروختن طلاها کیف را با خود حمل کرد. با پا نهادنش به درون کوچه دیری نگذشت که بنای آرزوهایش فروریخت. کیف را اشخاصی با وسیله نقلیهشان از دستش ربودند و ناگاه چونان شبحی، ناپدید شدند. به دستان خالی از کیفش که قتلگاه تک تک رویاهایش شده بود زل زده بود و از چشمانش غم میبارید ولی برای من که به او اخطار داده بودم، جای تعجبی نداشت.”
نتیجه : “تا زمانی که انسان قوت بازویش را، نان نکند و بخواهد از آسمان برایش ببارد، راه به جایی نخواهد برد. چیزی را که در آنی و بی هیچ اهتمامی به دست آورده باشد، از دست خواهد داد. خانه، از تلاش های بی دریغ آدمیست که گرم و پایه هایش استوار میشود همانگونه که ( باد آورده را باد میبرد.)” 👤ف.میم
انشا درباره ی باد آورده را باد می برد
مقدمه : افتاب کم کم داشت غروب می کرد. هنگام طلوع خورشید نگریستن به افق بسیار ارام بخش و دلپذیر است.
بدنه : کنار درخت نشستم. غرق در افکار خودم بودم و ز غوغای جهان فارغ! هنوز هم چشم هایم بارانی است اما نمی بارد.
به یاد آن روزها افتادم که باهم کنار همین درخت می نشستیم و از رویاهایمان می گفتیم و تو از عشق اشتباه و تجربه قبلی ات می گفتی! آخرین روز که همدیگر را دیدیم و مجبور به وداع شدیم. چند روز بعد عشق سابقت را دیدم. وقتی فهمید از هم جدا شدیم پوزخندی زد و گفت بادآورده را باد می برد.
نتیجه : باداورده را باد می برد. همانند قاصدکی که با جریان باد به هر سو پر می کشد و خود قادر به انتخاب نیست. نمی تواند بماند و نمی خواهد بماند. شاید پرواز را ترجیح میدهد. تا پرواز را تجربه نکنی تن به جدایی از زمین نخواهی داد. اما پرواز و همسفری با باد به چه قیمتی؟ تو که باداورده نبودی ! پس چرا باد تو را با خود برد؟
داستانی درباره ی باد آورده را باد میبرد
به ماه خیره شده بود. صفحه سیاه آسمانِ همرنگ دلش را با نگاهش نوازش میکرد. در تاریکی مطلق، همراه با رفیق همیشگی اش، تنهایی، در کوچه ها پرسه میزد. به دنبال کسی میگشت. کسی که ردپای دردناکی بر روی قلبش گذاشت و به سرعت نوری که در نگاهش بود، در خاطره ها محو شد. کوچه ها بلندتر شده بودند و پیمودن آن راه چند متری برای جسم آن پسرک بی روح مانند راه چندین کیلومتری خستگی آور بود. راه میرفت و در خیالات خود غرق بود بی آنکه کسی نجاتش دهد. آری، او در خیالاتش زندگی میکرد. . . دو سال و هفت ماه و سه روز از آن روز میگذشت. روزی که در آن خیابان نفرین شده، لبخند خورشیدوار دخترکی، دلش را روشن کرد و یک جفت چشم عسلی، تلخی زندگی اش را شیرین کرد. آه از آن چشمان شیرین دیوانه، که او را به جنون رسانده بود. موسیقی دلنواز صدایش مرهم درد های بی پایان پسرک شد و آغوش گرمش چون مرهمی، زخم های التیام نیافته پسرک را تسکین داد. کوتاه بود. کوتاه تر از برهم زدن چشم. آن لحظاتی که در کنارش آرامش را خریده بود، زود گذشت. دو ماه همراه روشنی بخش زندگی اش خاطره ساخت و الان دوسال است که همان خاطره ها مانند آهنگی در سرش تکرار میشود و تکرار میشود. دقیقه هایی با او حرف میزد و اکنون ساعت ها صدایش را در همه جا میشنود و میشنود. روز هایی به صورتش خیره میشد ولی الان نیست و این ماه است که انعکاس چهره روشن او را به چشمان منتظر پسرک نشان میدهد. روزی که رفت. . . باران میبارید. از آن روز صدای چک چک باران همدم بی کسی هایش شد. روزی که رفت. . . شهر شلوغ بود. گویا همه شهر برای واقعه ای بزرگ و وحشتناک مراسم عزاداری گرفته بودند. روزی ک رفت. . . پسرک فقط خودش را سرزنش کرد، برای دلبستن، دلدادگی، دلگرمی و در آخر دلگیری، دلشکستگی و دلتنگی. آه از این دل که درد است و درمان ندارد. زمان زیادی نگذشته بود. در یکی از روز های بی رحم پاییزی، پسرک همراه با تنهایی اش، بر روی برگ های مرده پا میگذاشتند و سنگ ها را با پا لگد میزدند. پسرک حال، به برگ های پاییزی میمانست. سرد، خشکیده، شکننده، بی روح و مرده. از کنار دکه روزنامه ای میگذشت. چشمش به نوشته ای خورد: “باد آورده را باد میبرد” لبخند غمگینی زد و با خود گفت: “او فقط باد نبود، او طوفانی بود که بی خبر آمد و خانه دلم را ویران کرد و هرچه احساس و آرامش و زیبایی در وجودم خفته بود، با خود به یغما برد”
گسترش ضرب المثل باد آورده را باد میبرد
آورده اند که در زمانهای قدیم خانواده ی فقیری در روستایی زندگی میکردند، که بر خلاف خودشان، همسایه ای داشتند بسیار ثروتمند که ثروت آنها به قدری بود که از دار دنیا بی نیازشان ساخته بود. عیال این مرد فقیر وقتی زن همسایه را با آن همه طلا و افاده میدید به شوهرش سرکوفت میزد که تو عرضه ی پول درآوردن را نداری پس چرا همسایه ما انقدر ثروتمند و ما انقدر فقیر هستیم. مرد فقیر در حیاط خانه شان نشسته بود و از نداری و از همه مهمتر به اخلاق های زن خود فکر میکردو در درون خود به شانس خراب و زندگی خود لعنت میگفت که یک باره باد تندی وزید و کلاه مرد را از سرش درآورد و به گوشه ای انداخت. باد که آرام شد نرد از جای برخاست تا به دنبال کلاه خود برود ناگهان چیز درخشنده ای در کنار کلاه خود دید که توجه اورا به خود جلب کرد. مرد آن را بر داشت و دید که مروارید است از خوشحالی در پوستش نمیگنجید، خواست آن را به خانه ببرد که یک باره با خود گفت اگر این را به خانه ببرم و زنم این را ببیند فورا به بازار میبرد و میفروشد و با پول آن طلا میخرد تا با زن همسایه برابری کند و باز خودمان به نان شب محتاج میشویم، پس بهتر است این را در پشت بام بگذارم تا هیچکس آن را نبیند و فردا ببرم بفروشم و با پول آن زندگیمان را بهبود ببخشم. پس مرد به پشت بام رفت و مروارید را در جایی گذاشت و به خانه برگشت و با خیال آسوده و راحت که از فردا از زندگی نکبت خو خلاصی خواهد یافت خوابید. صبح که بیدار شد با خوشحالی به پشت بام رفت تا مروارید را برداشته و به بازار ببرد وقتی به پشت بام رسید، خبری لز مروارید نبود و این صحنه برای مرد بسیار دلخراش و ناراحت کننده بود. با ناراحتی بسیار به خانه برگشت و با نا امیدی مشغول خوردن صبحانه شد که از زن خود شنید که شب باد تندی وزیده است. به فکر فرو رفت و با خود گفت باد آورده را باد میبرد.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
مهدی : در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایرانیان و روم جنگ شود در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه پایتخت روم بود به محاصره ارتش ایران درآمد و سقوط آن نزدیک شد. مردم را فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید دستور داد که خزانه جواهرات روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کنند گنجینه رو به دست ایرانیان نیفتد. این کار را هم کردند ولی کشتی ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتی ها در آن زمان با باد حرکت می کردند هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت سواحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد. ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند. خسرو پرویز خوشحال شده و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد به دست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آنرا گنج بادآورد نام نهاد. از همین جا متوجه می شویم که چگونه ضرب المثل باد آورده را باد میبرد ساخته شده است.
منبع مطلب : nexload.ir
مدیر محترم سایت nexload.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
گسترش ضرب المثل " باد آورده را باد می برد " + داستان و انشا - دانشچی
داستان، انشا و معنی ضرب المثل ” باد آورده را باد می برد “
در این پست با معنی، انشا و داستانی در مورد ضرب المثل ” باد آورده را باد می برد ” آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
معنی ضرب المثل باد آورده را باد می برد
۱- مال بدون زحمت، برکت ندارد.
۲- مال و ثروت باد آورده چون به دیگری تعلق دارد، همیشه دستخوش باد حوادث است.
۳- مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید خود به خود از دست میرود.
داستان ضرب المثل باد آورده را باد می برد
نقل شده که خسرو پرویز ارتش بسیار بزرگی را ترتیب میدهد و به امپراتوری کشور روم حمله میکند. مدتی نمیگذرد که دلاوران ایرانی، پایتخت روم را فتح میکنند. گفته شده است که رومیها به سرعت تمام ثروت و طلا و جواهرات کشورشان را از ترس اینکه به دست ایرانیها نیفتد را در صندوقهایی جاسازی کرده و داخل کشتی میگذارند تا به نقاط دورتر برود تا فرمانروای کشور روم در فرصتی مناسب آنها را بدست آورد.
چند دقیقه بعد از اینکه کشتیها روانهی دریاشدند، از شانس بدشان هوا طوفانی شده و کشتی از مسیرش منحرف میشود. طوفان و بارش باران به شدت زیاد بوده است و ناخدای کشتی تمام سعی و تلاشش را میکند تا بتواند کشی را از غرق شدن نجات دهد و آن را به جای امن ببرد.
خلاصه بعد از چند ساعت بارش بارانقطع شد و کشتی سالم به خشکی رسید. نیروهایی که داخل کشتی بودند بسیار شادمان شدند و فکر میکردند که طلا و جواهرات کشورشان را از چشم نیروهای ایران دور نگه داشتند. اما آن کشتی دقیقا وارد مرز ایران شده بود.
مرزداران ایران از دور کشتی را مشاهده کردند و حالت نظامی به خود گرفتند تا اگر خطری مرز را تهدید کرد بلافاصله کشتی را با خاک یکسان کنند. اما وقتی نزدیک ساحل شد متوجه شدند که کشتی پر از طلا و جواهر است. سربازان ایرانی با خوشحالی اموال داخل کشتی را مصادره کردند و جشن بزرگی برپا کردند.
خسرو پرویز از این اتفاق بسار خوشحال شد و فرمان داد که تمام این طلا و جواهرات را به خزانهی مملکت تحویل دهند. هنور چند ماهی از این جشن و خوشحالی نگذشته بود که یکروز به خسرو پرویز اطلاع دادند که از خزانهی مملکت دزدی شده است و اموال داخل آن به سرقت رفته است.
شاه ایران دستور داد تا تمام نقاط کشور را به دنبال دزد بگردند، اما نتوانستند که دزد را دستگیر کنند.خسرو پرویز رو به همسرش میکند و میگوید که مال باد آورده را باد میبرد. از آن دوران تا به امروز اگر پول یا ثروتی بدون زحمت به کسی برسد، ضربالمثل باد آورده را باد میبرد برایش بکار میبرند.
انشا ضرب المثل باد آورده را باد می برد
در روزگاران قدیم در گوشه ایی از این دنیا در شهری شلوغ و پر رفت و آمد جوانی در حال گذر از کوچه ها بود و از روی بیکاری سنگی کوچکی را با پای خود به بازی گرفته بود. چنان که می رفت ناگهان اسکناس پولی را باد به صورت آن جوان مانند شلاقی فرود آورد.
پسرک که از درد صورتش را گرفته بود و چشمانش را از درد بسته بود ابتدا متوجه ی پول نشد اما هم اینکه چشمان خود را باز کرد متوجه ی پولشد. بسیار هیجان زده شد و زود پول را برداشت و از آنجا دور شد و بابت پولی که باد برایش هدیه آورده بود زیر لب شکر می گفت و با خود می گفت که امروز روز شانساو است و امروز را می تواند با این پول به خوش گذرانی بپردازد.
در حالی که با پول در دستش بازی می کرد به سمت بازار شهر رفت تا آنجا برای خود خرید کند و به نوبه ی خودش وسایل خوش گذرانی خود را فراهم کند به مقصد خود رسید و وسایل مورد نیازش را برداشت و پول خود را روی پیشخوان مغازه گذاشت اما هم اینکه فروشنده قصد داشت پول را بردارد باد دوباره وزید و پول را با خود برد و پسرک ماند و پول بر باد رفت و با خود گفت پولی را که باد بیاورد باد نیز می برد.
آنجا بود که به فکر کار افتاد تا پولی را که به دست می آورد حاصل تلاش و دست رنج خودش باشد زیرا که همیشه گفته اند مال حلال باز می گردد، اما پولی را که به آسانی به دست بیاوریم به همان آسانی از دست می دهیم.
منبع مطلب : www.daneshchi.ir
مدیر محترم سایت www.daneshchi.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
خیلی طولانیه موضوعات کمتری رو بزارین بهتره ممنون
تیکایویی
ممنون
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
خوب نبود):