صاد هرگز جانوری جز از پهلو نکشید
صاد هرگز جانوری جز از پهلو نکشید را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
کارگاه متن پژوهی درس۹فارسی1
کارگاه متن پژوهی درس۹
قلمرو زبانی:
۱-سـپهری، بـرای کلمـۀ ّ«نقاشـی کردن» از چه معادل هـای معنایی دیگری اسـتفاده کرده است؟
گرته ریختن، رنگاری، نقش بندی، پرداختن، رقم زدن، بستن، نقطه چینی
۲- برای هریک از موارد زیر، یک مترادف از درس بیابید.
برآمدگی پشت پای اسب : کله چنبره گردن : آخره میان دو کتف : غارب
۳-از متن درس، چهار واژۀ مهم املای بیابید و بنویسید.
غارب، وقب، مخمصه، آخره
۴-نقش دستوری کلمات مشخص شده را بنویسید
»صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. صاد : نهاد ، هرگز : قید ، جانوری : مفعل ، پهلو : متمم
۵-به کاربرد حرف « و» در جمله های زیر توجه کنید:
نشانه ربط یا پیوند :
۱-گله پاها مانده بود با سم ها و ما چشم به راه آخر کار
۲- فک زیرین را پیمود و در آخره ماند.
واو عطف :
۱- رنگ نقاشی دل خواه و روان بود.
۲- آدمی افتاده و صاف
۳-از یال و غارب به زیر آمد.
قلمرو ادبی
۱- در کدام قسمت از این متن، میتوان نشانه های شاعری نویسنده را یافت؟
معلم مرغان را گویا میکشید، گوزن را رعنا رقم می زد، خرگوش را چابک میبست. سگ را روان گرته می ریخت.
۲- دو کنایه در متن درس پیدا کنید و مفهوم آنها را بنویسید.
الف-حرفی به کارش نبود: کنایه از جای حرف داشت، مشکل داشت
معلم دور نبود: کنای از صمیمی بود
قلمرو فکری :
۱-از نظر نویسنده، کلاس درس نقاشی در مقایسه با کالس درسهای دیگر چه ویژگیهایی داشت؟
دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمی شد. خنده در آن روا بود. معلم دور نبود. صورتک به رو نداشت.
۲- معنی و مفهوم هریک از عبارت های زیر را بنویسید.
خلف صدق نیاکان هنرور خود بود. جانشین راستین نیاکان هنرمند خود بود (مانند اجدادش هنرمند بود).
اسب از پهلو، اسبی خود را به کمال نشان میداد کشیدن اسب از نیمرخ زیباتر اسب و تناسب اندام حیوان را بهتر نشان می دهد.
درک و دریافت :
۱- استنباط خود را از عبارت زیر بنویسید.
«هرچه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگتر بست تا دستآخر با حقارت زندگیهامان اُخت شد.«
۲- در کدام بخش متن، دیدگاه آل احمد دربارۀ جایگاه و ارزش نیما بیان شده است؟
منبع مطلب : kelk1341.blogfa.com
مدیر محترم سایت kelk1341.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
فارسی (1) دهم | کلاس نقاشی
◙ زنگ نقّاشی بود، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده در آن روا بود. «صاد» معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف .سالش به چهل نمیرسید .دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت .آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. در پیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی، آدم چه کاره بود؟!
قلمرو زبانی: دلخواه و روان بود: دوست داشتنی بود و زود می گذشت / خشکی نداشت: خسته کننده نبود / به جد گرفته نمیشد: جدی گرفته نمی شد / روا: جایز / صورتک: نقاب / افتاده: فروتن / صاف: پاکدل / نگار نقشه: نقاشی / نازک: ظریف / دست: مجاز از نگارگری / نقش بندی: نقاشی / دلگشا: دوست داشتنی / رنگ را نگارین میریخت: خوب رنگ آمیزی میکرد / عرفانی: خداشناسی / اسلیمی: ممال اسلامی / قلمرو ادبی: خشکی نداشت: حس آمیزی/ معلم دور نبود: کنایه از اینکه صمیمی بود / صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه صادق و ساده بود
بازگردانی: زنگ نقّاشی بود، دوست داشتنی و زودگذر بود. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. خنده در آن جایز بود. صاد معلمّ ما بود؛ آدمی فروتن و پاکدل. سالش به چهل نمیرسید. با ما صمیمی بود. یکرنگ و یکدل بود. کارش نگارنقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش دلگشا بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. آدم نقاشی نمی کرد و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، آدم نباید باشد؟!
پیام:
◙ معلمّ، مرغان را گویا میکشید؛ گوزن را رعنا رقم میزد؛ خرگوش را چابک میبست؛ سگ را روان گَرته میریخت؛ امّا در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی معلمّ در یاد است.
قلمرو زبانی: گویا: سخن گوینده / رعنا: قد بلند / میبست: نقاشی میکرد / گرته: گرده، پودر / بیرنگ: طراحی / حدیث: رخداد / قلمرو ادبی: گرته میریخت: کنایه از اینکه رونوشت میگرفت، طراحی میکرد / حرفی به کارش بود: کنایه از اینکه ماهر نبود /
بازگردانی: معلمّ، مرغان را زنده میکشید؛ گوزن را زیبا رقم میزد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی می کرد؛ سگ را خوب طراحی می کرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمّم در یاد دارم.
پیام:
◙ سال دوم دبیرستان بودیم .اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود .در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم .لوله ای کاغذ زیر بغل داشت .لوله را روی میز نهاد .نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود . معلمّ را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
قلمرو زبانی: لابد: احتمالا / رونگاری: کپی کردن / قلمرو ادبی: چشم به راه: کنایه از منتظر بودن / نقطه چینی: کنایه از نقاشی کردن /
بازگردانی: سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. او آمد. بلند شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و حتما ناتمام بود. معلمّ ما عادت داشت که نقشۀ نیم کاری را با خود به کلاس می آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و ما را به رونگاری آن مینشاند و خودش به نقطه چینی نقشۀ خودش میپرداخت.
پیام:
◙ معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید .«شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است «و از ته کلاس شاگردی بانگ زد اسب و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود .از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
قلمرو زبانی: برانگیخت: تحریک کرد / مشوش: نگران و پریشان / ناسازی: مخالفت / تنی چند: چند نفر / به درد ... نمیخورد: مناسب نیست / پی بردیم: فهمیدم / دم گرفتیم: هم صدا شدیم / قلمرو ادبی: راه دست خودش: کنایه از اینکه مشکل است / اتاق: مجاز از دانش آموز
بازگردانی: معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت:»خرگوشی میکشم تا بکشید.« شاگردی از سر مخالفت صدا برداشت و گفت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست» :خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد اسب و چند تن با او هم صدا شدند «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از درِ ناسازی صدا برداشت چرا اسب به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار شاگردان از جا کنده شدند و همه با هم همسخن شدیم: «اسب، اسب».
پیام:
◙ معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم . معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
قلمرو زبانی: خلف صدق: جانشین راست / هنرور: هنرمند / از سر: به خاطر / کمال نشان داد: کامل نشان داد / قلمرو ادبی:
بازگردانی: معلمّ فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی را آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. جانشین شایسته نیاکان هنرور خودش بود. نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، اسبیِ خود را کامل نشان میداد.
پیام:
◙ دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت .سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند .دستش را پایین برد و مردّد مانده بود .صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست.
قلمرو زبانی: وقب: هر فرورفتگی / فرود: پایین آمد / فک: آرواره / پیمود: طی کرد (بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / یال: موی گردن اسب / غارب: میان دو کتف / آخره: قوس زیر گردن / گرده: پشت، بالای کمر / فرا رفت: بالا رفت / بازآمد: بازگشت / کله: برآمدگی پشت اسب / گرته زد: طراحی کرد / از کار بازماند: کار را ول کرد / مردد: دودل / قلمرو ادبی:
بازگردانی: دست معلمّ از فرورفتگی کمر حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن باز آمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه بالارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ می گفت من را تمام کن.
پیام:
◙ کُلۀّ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا معلمّ درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلمّ خود میکند.
قلمرو زبانی: و ما چشم ... مشکلِ «صاد»: حذف به قرینه لفظی / گریز زدن: خلاص شدن / انجامیدن: به پایان رسیدن / درنماند: گیر نیفتاد / رندانه: زیرکانه / مخمصه: تنگنا، بدبختی و غم بزرگ، گرفتاری / رستن: نجات یافتن(بن ماضی: رست، بن مضارع: ره) / گل کردن: شکفت / خون سردی: آرامش / حقیر: ناچیز / صورتگری: نقاشی چهره / قلمرو ادبی: گل کردن: استعاره مکنیه
بازگردانی: برآمدگی پاها با سُمها مانده بود، و ما منتظر آخرِ کاربودیم و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار درنماند. زیرکانه از این تنگنا خلاص شد این به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا رَسته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
معلمّ نقّاشی مرا خبر کنید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا در کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی اش را به شیوۀ معلمّ خود میکند.
پیام:
اتاق آبی، سهراب سپهری
منبع مطلب : jafarisaeed.blogfa.com
مدیر محترم سایت jafarisaeed.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.