درک و دریافت گلدان خالی کلاس پنجم
درک و دریافت گلدان خالی کلاس پنجم را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
جواب درک و دریافت گلدان خالی درس پنجم صفحه 45 فارسی پنجم
۱-همه ی مردم چین به گل هاوگیاهان علاقه زیادی داشتند.
۲-امپراتورمی خواست جانشینی برای خودانتخاب کند.
۳-امپراتوردانه های مخصوصی برای کاشتن وپرورش دادن زیباترین گل به بچه هاداد.
۴-همه ی بچه هابه جزپینگ باگلدان های زیبادرقصرجمع شدند.
امپراتورشجاعت وراست گویی پینگ راتحسین کرد.
جواب پایین صفحه ۴۵شماره گذاری کنید.نویسنده فاطمه زهراملکی.💛🖤
منبع مطلب : nexload.ir
مدیر محترم سایت nexload.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
قصه گلدان خالی (خلاصه داستان گلدان خالی فارسی پنجم)
قصه گلدان خالی براساس کتاب The empty pot است؛ این کتاب توسط نویسنده ای به نام دمی در سال 1990 میلادی نوشته شده است؛و توسط نورا حق پرست انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به فارسی ترجمه شده است. این داستان -که برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» می باشد- همچنین در کتاب فارسی سال پنجم ابتدایی (در صفحات 42-45 کتاب فارسی پنجم دبستان) درج شده است؛ بر اساس این داستان تاکنون نمایش های زیادی نیز اجرا شده است. ما در این مطلب اصل این داستان را که در کتاب فارسی پنجم قرار داده شده و همچنین فایل صوتی این داستان را به همراه خلاصه داستان قرار می دهیم.
خلاصه این داستان از این قرار است که :
جالب است بدانید که این داستان به صورت دیگری هم روایت شده است:
سالها پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت…
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود
منبع روایت دوم داستان: وبلاگ eshghhayeasemani
********
جواب درک و دریافت صفحه ۴۵ کتاب ادبیات فارسی پایه پنجم دبستان ابتدایی جواب درک و دریافت گلدان خالی درس پنجم.
سوالات:
1. امپراتور در چه فصلی دانهی گلها را به بچّهها داد؟ از کجا فهمیدید؟
2. اگر شما جای پینگ بودید، چه می کردید؟
3. چرا با وجود اینکه گلدانها، پر از گلهای خوش بو و زیبا بودند، امپراتور خوشحال نبود؟
4. دلیل نگرانی پینگ چه بود؟
5. پینگ چه کارهایی انجام داد تا دانهها به خوبی رشد کنند؟ به ترتیب بیان کنید.
6. با توجّه به متن، جمله ها را به ترتیب رویدادها شمارهگذاری کنید.
روزی امپراتور، دانههای مخصوصی را برای کاشتن و پرورش دادن زیباترین گل به بچّهها داد.
امپراتور، شجاعت و راستگویی پینگ را تحسین کرد.
امپراتور می خواست جانشینی برای خود انتخاب کند.
همهی بچّهها به جز پینگ، با گلدانهای زیبا در قصر جمع شدند.
همهی مردم چین به گلها و گیاهان علاقهی زیادی داشتند.
جواب ها :
1. فصل بهار، چون بچّه ها پس از یک سال، گلدان های خود را نزد امپراتور ببرند.
2. بله، من از امامان خود که برترین انسان های روی زمین هستند آموختم، صداقت بهتر ارزش انسان است. همچنین آموختم که انسان باید تمام تلاش خود را بکند، پاداش آن تلاش را خدا به او می دهد.
3. چون متوجّه شد بچّه ها صداقت نداشته و تقلّب کردند .
4. این بود که با تمام تلاش و نو جهانی که به دانه کرده بود ، آن جوانه نزده بود و او امپراطور نخواهد شد.
5. او گلدانش را با خاک خوب و مناسب پر کرد و دانه اش را با دقّت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت هر روز به گلدانش آب می داد. پس از مدّتی که هیچ جوانه ای در گلدان او نرویید. او دانه ها را در گلدان بزرگ تری کاشت و خاک گلدان را عوض کرد.
6. ترتیب جمله ها بدین صورت خواهد بود:
3. روزی امپراتور، دانههای مخصوصی را برای کاشتن و پرورش دادن زیباترین گل به بچّهها داد.
5. امپراتور، شجاعت و راستگویی پینگ را تحسین کرد.
2. امپراتور می خواست جانشینی برای خود انتخاب کند.
4. همهی بچّهها به جز پینگ، با گلدانهای زیبا در قصر جمع شدند.
1. همهی مردم چین به گلها و گیاهان علاقهی زیادی داشتند.
فایل صوتی:
لینک دانلود:
منبع داستان: کتاب گلدان خالی اثر دمی
منبع تصاویر: سایت رشد
جهت مشاهده بیوگرافی دمی نویسنده داستان گلدان خالی به ویکی پدیا مراجعه نمایید.
منبع مطلب : samangol.ir
مدیر محترم سایت samangol.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.جواب سوالات درس پنجم فارسی پنجم ابتدایی (چنار و کدوبن)
جواب سوالات درک مطلب، درست و نادرست، واژه آموزی، درک و دریافت و… درس پنجم (چنار و کدوبن) فارسی پنجم ابتدایی و همچنین هم معنی کلمه ها و معنی لغات و واژه های فارسی پنجم ابتدایی درس چنار و کدوبن را در این نوشتار از ساینس هاب خواهید خواند.
درس چنار و کدوبن فارسی پنجم ابتدایی
در ابتدا متن چنار و کدوبن ناصر خسرو که درس پنجم از کتاب فارسی پنجم ابتدایی هست را با با هم میخوانیم.
بوتهی کدویی در کنار چنار کهن سال و بلند قامتی رویید؛ درمدتِ بیست روز، قد کشید، از تنهی درخت پیچ خورد و به بالاترین شاخهی چنار رسید. همین که خود را در آن بالا دید، باورش شد که خیلی بزرگ شده است. نگاهی به چنار کرد و…
پرسید از آن چنار که «تو، چند سالهای؟»
گفتا: «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
خندید ازو کدو، که «من از تو، به بیست روز برتر شدم، بگو تو که این کاهلی ز چیست؟»
او را چنار گفت: «که امروز، ای کدو با تو مرا هنوز، نه هنگام داوری است فردا که بر من و تو، وَزَد باد مهرگان آنگه شود پدید، که نامرد و مَرد کیست».
جواب درست و نادرست صفحه ۴۰ فارسی پنجم
💛 Sci-HuB.iR 💙
جواب درک و مطلب صفحه 40 فارسی پنجم
عمر درخت چنار و بوته کدو، هرکدام در این داستان چقدر بود؟
عمر درخت چنار: بیش از 200 سال و عمر بوتهی کدو 20 روز بود.
چرا کدو پس از شنیدن سن چنار، به او خندید؟
چون به خیال خودش تنها پس از گذشت 20 روز از تولدش، برتر از چناری شده است که 200 سال از عمرش گذشته است.
چنار قضاوت در مورد خود و بوته کدو را به چه زمانی موکول کرد؟ چرا؟
به زمان باد مهرگان (بادهای پاییزی)، چون چنار میدانست که در زمان وزش بادهای شدید پاییزی، بوتهی ضعیف کدو از بین خواهد رفت اما خودش با استقامت باقی خواهد ماند.
به نظر شما، حق با چنار بود یا بوته کدو؟ دلیل بیاورید.
حق با چنار بود، چون بوتهی کدو مغرور شده بود و با اینکه هنوز تجربه ای نداشت چنار را مسخره کرد.
💛 ساینس هاب 💙
جواب واژه آموزی صفحه ی ۴۰ فارسی پنجم
سَرو بُن: ریشهی درخت سرو
گلبُن: ریشه و بُوتهی گل
بُنِ دندان: ریشهی دندان
✅ حالا شما بگویید.
معنی خاربن :
ریشه ی بوته ی خار
معنی بیدبن :
ریشه ی درخت بید
معنی چناربن :
ریشه ی درخت چنار
💛 Sci-HuB.iR 💙
نمایش صفحه ی ۴۱ فارسی پنجم ابتدایی
با توجه به داستان چنار و کدوبن نمایشی طراحی کنید. خودتان را جای یکی از شخصیتهای زیر قرار دهید و نمایش را در کلاس اجرا کنید.
برای اجرای مناسب و جذابتر، لازم است به نکات زیر، توجه کنید:
💛 💙
بخوان و بیندیش گلدان خالی فارسی پنجم
در ادامهی درس پنجم فارسی کلاس پنجم دبستان، متن گلدان خالی نوشتهی دمی و ترجمهی نورا حق پرست را با همدیگر می خوانیم.
در روزگاران قدیم در کشور چین، پسری به نام «پینگ» زندگی میکرد. پینگ، گلها و گیاهان را بسیار دوست میداشت. هر چه میکاشت، خیلی زود جوانه میزد و غنچه میداد و چیزی نمیگذشت که به طور عجیب و معجزهآسایی رشد میکرد.
در آن سرزمین، همه مردم به گلها و گیاهان، علاقه زیادی داشتند. همه جا، گل کاشته بودند و همیشه بوی خوش گلها در هوا پخش بود.
امپراتور آن سرزمین، پرندهها را خیلی دوست داشت؛ ولی بیشتر از هر چیزی، به گلها علاقه داشت و هر روز در باغ قصرش به گلها و گیاهان رسیدگی میکرد؛ اما امپراتور خیلی پیر بود و باید جانشینی برای خود انتخاب میکرد. مدتها در فکر بود چگونه این کار را بکند.
چون گلها را بسیار دوست داشت، به فکرش رسید، از این راه جانشین خود را انتخاب کند. برای همین، فرمانی نوشت؛ و جارچیان، آن را به همه جا رساندند. امپراتور فرمان داده بود، همه بچههای آن سرزمین به قصر بیایند تا او دانههای مخصوصی به آنها بدهد. تا بعد از یک سال، گلهایی را که پرورش دادهاند، بیاورند. کسی که بهترین و زیباترین گل را بیاورد، به جانشینی امپراتور انتخاب میشود.
این خبر بزرگ و هیجانانگیز در سرتاسر آن سرزمین پخش شد. بچهها از همه جا برای گرفتن دانه گلها به قصر امپراتور هجوم آوردند. همه پدر و مادرها آرزو داشتند، فرزند آنها جانشین امپراتور شود. بچهها نیز امیدوار بودند که به عنوان جانشین امپراتور انتخاب شوند.
پینگ هم مثل بچههای دیگر، از امپراتور مقداری دانه گل گرفت. او از همه خوشحالتر بود؛ چون مطمئن بود که میتواند زیباترین گل را پرورش دهد.
او گلدانش را با خاک خوب و مناسب، پر کرد و دانهاش را با دقت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. هر روز به گلدانش آب میداد و با اشتیاق منتظر بود دانهاش جوانه بزند، رشد بکند و گل بدهد.
روزها گذشت، ولی هیچ جوانهای در گلدان او نرویید.
پینگ که خیلی نگران بود، دانهها را در گلدان بزرگتری کاشت. سپس خاک گلدان را عوض کرد. چند ماه دیگر هم گذشت؛ ولی باز اتفاقی نیفتاد.
روزها پشت سر هم آمدند و رفتند تا اینکه بهار از راه رسید. همه بچهها بهترین لباسهای خود را پوشیدند و گلدانهایشان را برداشتند تا پیش امپراتور بروند.
پینگ با شرمندگی و در حالی که گلدان خالی در دست داشت، فکر میکرد بچهها به او خواهند خندید؛ چون تنها او نتوانسته بود دانههای گل را پرورش بدهد.
یکی از دوستان پینگ که گلدان بزرگش پر از گل بود، جلوی درِ خانه، او را دید و گفت: «ببین من چه گلهایی پرورش دادهام. مطمئن باش که هیچوقت نمیتوانی جانشین امپراتور شوی».
پینگ با غصه گفت: «من بهتر و بیشتر از تو، از گلدانم مواظبت کردهام، ولی نمیدانم چرا دانهها رشد نکردند».
پدر پینگ، از داخل حیاط، حرفهای آنها را شنید و گفت: «پسرم، تو زحمت خودت را کشیدهای. بهتر است با همین گلدان پیش امپراتور بروی».
پینگ با گلدان خالی به طرف قصر امپراتور راه افتاد.
آن روز، قصر امپراتور خیلی شلوغ بود. همه بچهها با گلدانهایی پر از گلهای زیبا در قصر جمع شده بودند، به این امید که به جانشینی امپراتور انتخاب شوند.
امپراتور به آرامی قدم میزد و یکی یکی گلدانها را با دقت نگاه میکرد.
حیاط قصر پر از گلهای قشنگ و خوشبو شده بود، ولی امپراتور اخم کرده بود و یک کلمه هم حرف نمیزد.
سرانجام نوبت به پینگ رسید. امپراتور مقابل او ایستاد. پینگ با خجالت، سرش را پایین انداخته بود و انتظار داشت امپراتور با دیدن گلدان خالی، او را سرزنش کند.
امپراتور از او پرسید: «چرا با گلدان خالی آمدهای؟»
پینگ با گریه گفت: «من، دانهای را که شما داده بودید، کاشتم و هر روز به آن آب دادم؛ اما جوانه نزد. آن را در گلدان بزرگتر و خاک بهتری کاشتم؛ اما باز هم جوانه نزد. یک سال از آن مواظبت کردم؛ ولی اصلاً رشد نکرد. برای همین امروز با گلدان خالی آمده ام».
امپراتور وقتی این حرفها را شنید، لبخندی زد و دستش را روی شانه پینگ گذاشت. بعد رو به دیگران کرد و با صدای بلند گفت: «من، جانشین خودم را انتخاب کردم، نمیدانم شما دانه این گلها را از کجا آوردهاید؛ چون دانههایی را که من به شما داده بودم، پخته بود و امکان نداشت که سبز شوند و رشد کنند.
من، پینگ را برای درستکاری و شجاعتش تحسین میکنم. پاداش او این است که جانشین من و امپراتور این سرزمین شود.»
💛 Sci-HuB.iR 💙
جواب درک و دریافت صفحه ی ۴۵ فارسی پنجم
1- امپراتور در چه فصلی دانه گلها را به بچهها داد؟ از کجا فهمیدید؟
بهار، چون بعد از یکسال دوباره در فصل بهار بچهها با گلدانهایشان نزد امپراتور رفتند.
2- اگر شما جای پینگ بودید، چه میکردید؟
جواب این سوال به خودتان بستگی دارد، مثلاً من: صداقت به خرج میدادم و همان دانه را میکاشتم و با گلدان خالی نزد امپراتور میرفتم.
3- چرا با وجود اینکه گلدانها، پر از گلهای خوشبو و زیبا بودند، امپراتور خوشحال نبود؟
از اینکه بچهها دروغ میگفتند اطلاع داشت و میدانست که این گلها از همان دانههایی نیست که به آنها داده بود. دانههایی که او به بچهها داده بود پخته بودند و امکان نداشت جوانه بزنند و رشد کنند.
4- دلیل نگرانی پینگ چه بود؟
دانهای که پینگ از امپراتور گرفته بود، جوانه نزده و رشد نکرده بود و تبدیل به گل نشده بود.
5- پینگ چه کارهایی انجام داد تا دانهها به خوبی رشد کنند؟ به ترتیب بیان کنید.
گلدان را با خاک خوب و مناسب، پر کرد و دانهاش را با دقت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. هر روز به گلدانش آب میداد. بعد از مدتی دانه را در گلدان بزرگتری کاشت و خاک آن را عوض کرد.
6- با توجه به متن، جملهها را به ترتیب رویدادها شماره گذاری کنید.
جملات به صورت مرتب شده:
حکایت زیرکی صفحه ۴۶ فارسی پنجم
در این بخش از درس پنجم فارسی کلاس پنجم دبستان، حکایت زیرکی اثری از محمد عوفی (بازنویسی از جوامع الحکایات) را با هم میخوانیم و سپس به سوال آن جواب میدهیم.
مردی مقداری زر داشت و چون به کسی اعتماد نداشت، آن را ببُرد و زیر درختی دفن کرد. بعد از مدتی بیامد و زر طلبید، بازنیافت و با هر کس که گفت، هیچ کس درمان ندانست. او را به حاکم نشان دادند. پس نزد او رفت و چگونگی را بیان کرد.
حاکم فرمود: «تو باز گرد که من فردا زر تو حاصل کنم!»
آن گاه، حاکم طبیب را نزد خود خواند و گفت: «ریشه فلان درخت، چه دردی را درمان میکند؟»
گفت:«فلان درد را».
حاکم از جمله طبیبان شهر بپرسید که: «در این روزها چه کسی از فلان درد، شکایت کرد و شما او را به فلان درخت، اشارت کردید؟».
یکی گفت: «یک ماه پیش، مردی بیامد و از آن درد شکایت کرد. من او را به آن درخت، اشارت کردم».
پس، حاکم کس فرستاد و آن مرد را طلبید و به نرمی و درشتی زر را بستَد و به صاحب زر، بازداد!
💛 ساینس هاب 💙
جواب سوال صفحه ۴۶ فارسی پنجم
پیام این حکایت، با کدام یک از مَثَلهای زیر ارتباط دارد، دلیل انتخاب خود را توضیح دهید.
چون فرد بیمار، زر را دزدیده بود و هر چند در آن لحظه کسی متوجه نشد اما در نهایت مجبور شد مال دزدی را به صاحبش برگرداند.
معنی واژه های درس چنار و کدوبن فارسی پنجم
معنی لغات فارسی پنجم ابتدایی درس چنار و کدوبن (درس پنجم) را در این بخش مشاهده میکنید.
معنی لغات درس پنجم چنار و کدوبن
معنی کلمه های درس پنجم فارسی پنجم ابتدایی – بخش حکایت زیرکی
منبع مطلب : sci-hub.ir
مدیر محترم سایت sci-hub.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ستایش 🥰😍😘😘💋❤💓 : خوب بود ولی کاش معنی هم بود من هرچی گشتم هیچ معنی نبود اگر کسی پیدا کرده ب من بگه برم بنویسم خواهش میکنم🙃🙃🤪
ابوالفضل : خیلی بده
مرصاد عطاری : اصلا توی متن درس نبود
ریدی بابا
هیچ خوب نبود موضوعات کامل نیست
عالییییی
خیلی بد بود
عاشق شاهزاده شده بود چیه
داستان گلدان خالیییییی😡😡😠😾
عالی دستتون درد نکنه من که خوشم امد
عالیه 👌👌
خیلی بد و طولانی😡😠🤬😤
سلام
گلدان خالی
ناشناس
سوال هایی که من میخام نداره
بدترین چیز هست 😒😒😟😡😡
کلمه سخت رو بدیدن
من دیدم موضوعش یه چیز دیگه بود
اصلا توی متن درس نبود
ببخشید میشه قسمت پاییینم بذارید💜
همین اران
خیلی بده
خیلی بده است من ابوالفضل فرشا هستم
خیلی خیلی بده
الان ازتون یه درخواست دارم میشه معنی حکایت زیرکی رو بذارید؟؟
اخه لازم دارم
مرسی از برنامه های باحاتون
عالی بود؛ من که معنیش رو نمی خوام همین درک و دریافتش رو لازم داشتم
خیلی بد
من میخوام درس بانم
سلام
نظر خوبی بود
✅
ببخشید چرا معنی نداره
عالی
عالی
عالی
عالی
سلام میشه لطفا معنی کلمات درس عم بزارید
نداشتن منم گشتم چند بار امروزم باید مینوشتم ولی نبود دیگه😳🙁
نتیجه اخلاقی بخوان بیندیش گلدان خالی
محمد
نتیجه گیری گلدان خالی
خیلی خوب
اگر معنی هم بود خوب میشود وخواصه داستان هم بود میدمنونم نباید تقلب کنیم ولی اگ بلدم نبودیم به خانممون بگیم تا باز هم بهمون یاد بده من هم خلا صه داستان رو بلد نیستم ولی میخوام بهخانمم بگم میترسم
خوب بود ولی کاش معنی هم بود من هرچی گشتم هیچ معنی نبود اگر کسی پیدا کرده ب من بگه برم بنویسم خواهش میکنم🙃🙃🤪
در فصل بهار
هم خانواده نداری
سلام
میگم حکایت زیرکی مثالش چیه
خیلی آلی بود
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ریدی بابا