داستان نماز باران هدیه چهارم
داستان نماز باران هدیه چهارم را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
داستان نماز باران(هدیه های آسمان چهارم ابتدایی)
چند سالی بود در شهر «مرو» باران نمی بارید و همه جا خشک سالی بود و همه رودها و چشمه ها خشک شده بود.
به همین دلیل وضع زندگی مردم روز به روز بدتر می شد و حتی یک نان خالی هم برای خوردن پیدا نمی کردند.
مأمون خلیفه عباسی مرد بدجنسی بود و همیشه دلش می خواست از هر راهی که شده، امام را از مردم جدا کند
و کاری کند مردم دیگر به امام رضا(ع) علاقه ای نداشته باشند. او از این فرصت استفاده کرد
و می دانست مردم چه قدر در سختی زندگی می کنند، به مأمورهایش دستور داد تا بین مردم بروند و بگویند
که از وقتی امام رضا(ع) به شهر مرو آمده همه جا خشک سالی شده و دلیل این بی آبی و خشکی، آمدن اوست.
مأمورهای خلیفه هم خیلی زود این خبر را در شهر پخش کردند. خیلی زود خبر دهان به دهان گشت و در همه شهر پخش شد.
خبر به دوستان و نزدیکان امام رضا (ع) هم رسید.
آن ها با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدند و پیش امام رفتند و گفتند:
در بین مردم شهر شایع شده از وقتی شما آمدید خشک سالی شده و شما باعث این بی آبی هستید.
امام رضا(ع) که می دانست دلیل این شایعه ها و خبرها چیست، به فکر فرو رفت.
دوستان امام از او خواستند که برای باریدن باران دعا کند
و از خدا بخواهد که مردم را از خشک سالی نجات بدهد تا این جوری این شایعه ها هم از بین برود.
امام با همین فکرها به خانه رفت . شب وقتی امام خوابید،
در خواب پیامبر(ص) را دید. پیامبر(ص) به او گفت:«پسرم! روز دوشنبه نماز بخوان و دعا کن .
خدا دعایت را قبول می کند و باران می فرستد.»
امام رضا(ع) وقتی از خواب بیدار شد به یاد خوابش و حرفهای پیامبر(ص) افتاد
و تصمیم گرفت روز دوشنبه برای باریدن باران دعا و نماز بخواند.
روز دوشنبه که رسید. دوستان امام به مردم خبر دادند
که امام قرار است در بیرون شهر برای باریدن باران دعا کند.
مردم شهر هم همه به دنبال امام از شهر بیرون رفتند.
وقتی امام به بیرون شهر رسید همان طور که پیامبر(ص) به او گفته بود
، به نماز ایستاد و نماز خواند و بعد از نماز دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و با صدای بلند دعا کرد:
«خدایا! به این مردمی که با امید به لطف تو این جا جمع شده اند، باران رحمتت را ببار.»
هنوز دعای امام تمام نشده بود که باد تندی وزید و آسمان پر از ابرهای سیاه شد.
امام با دیدن ابرها در آسمان رو به مردم کرد و گفت: «زود به خانه های تان برگردید؛
چون خدا به شما لطف کرده و قرار است باران رحمتش را بفرستد.»
مردم با شنیدن حرف های امام رضا(ع) خوش حال شدند
و خدا را شکر کردند و با عجله به طرف خانه های شان به راه افتادند .
همین که مردم به خانه های شان برگشتند،
باران تندی شروع به باریدن کرد و همه جا را پر از آب کرد و زمین های خشک و تشنه را سیراب نمود.
مردم شهر خوش حال بودند. بچه ها از خوشحالی این طرف و آن طرف می دویدند.
گنجشک ها از خوش حالی جیک جیک می کردند
و خلاصه همه غیر از مأمون و دوستان او خوشحال بودند حالا مردم خوب می دانستند
که خدا چه قدر امام رضا(ع) را دوست دارد و به خاطر دعای او باران فرستاده.
از آن روز به بعد بزرگی و مقام امام در بین مردم بیشتر و بیشتر شدو
مامون هم نتوانست با نقشه هایش امام را از مردم جدا کند.
منبع مطلب : moallemshop.com
مدیر محترم سایت moallemshop.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان نماز باران امام رضا(ع)
داستان نماز باران امام رضا(ع)
حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) از پدرانش نقل میکند:
وقتی مأمون حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود قرار داد، مدتی باران نبارید. بعضی از اطرافیان بداندیش سخنان ناروایی را آغاز کردند و گفتند: «ببینید از وقتی که علی بن موسی به سوی ما آمده و ولیعهد شده، دیگر آسمان هم بر ما نمیبارد!»
این حرف به گوش مأمون رسید و بر او گران آمد.
لذا از امام خواست تا برای بارش باران دعا کند. امام قبول کرد. آن روز جمعه بود. امام(ع) فرمود روز دوشنبه دعا میکنم؛زیرا دیشب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب دیدم و پیامبر فرمود: «منتظر روز دوشنبه باش و به صحرا برو و برای مردم از خداوند عزوجل طلب باران کن و از آنچه نمیدانند آنها را باخبر ساز تا فضل و مقام تو را دریابند.»
امام بالای منبر رفت، حمد و ثنای الهی به جا آورد و عرضه داشت: «بار خدایا! این تویی که حق ما اهلبیت (علیهم السلام) را بزرگ داشتهای. این مردم همانطور که امر کردهای، به ما دست توسّل دراز کردهاند؛ فضل و رحمت تو را آرزو میکنند و منتظر احسان و نعمت تو هستند. خداوندا! آنها را از بارانی مفید که هیچ ضرری در بر نداشته باشد سیراب کن و بارش این باران را بعد از رفتن از صحرا و رسیدنشان به خانههایشان قرار بده!»
قسم به آن خدایی که محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را به رسالت مبعوث فرمود، بادی سخت وزیدن گرفت و ابرها پدیدار شدند؛ ابرها غرش کردند و برق زدند. مردم خواستند خود را به سرپناهی برسانند؛ ولی حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند:«بر جای خود بمانید که این ابر برای شما نیست و مال شهر دیگریست.»
ابرها گذشتند و بار دیگر ابرهای دیگری آمدند و غرشی کردند؛ اما باز امام(ع) فرمودند:«بر جای خود بمانید. این ابر هم برای شما نیست.»
ابرهای سوم و چهارم تا ده ابر آمدند و یکی پس از دیگری غرشکنان گذشتند.
وقتی ابر یازدهم ظاهر شد، امام فرمود: «ای مردم! این ابر را خداوند برای شما فرستاده. او را سپاسگزار باشید و به سوی منازل خود بروید که این ابر بالای سر شما خواهد بود تا داخل منازل خود شوید که بعد از آن بر شما بارش کند.»
آنگاه از منبر پایین آمد و مردم به خانههایشان رفتند. سپس بارانی شدید بارید که تمام صحراها و گودالها و درهها را از آب پر کرد. مردم یکصدا میگفتند: « گوارا باد کرامات خداوندی بر فرزند رسول خدا»
سپس امام(ع) بیرون آمد و عده زیادی جمع شدند. امام(ع) آنها را به تقوای الهی توصیه کرد و پندهای فراوانی برایشان ایراد فرمودند.
منبع, بحارالانوار, ج 49, ص 180, ح 16, از عیون اخبارالرضا, ج 2, ص 167, 172
منبع مطلب : 8emamreza8.blogfa.com
مدیر محترم سایت 8emamreza8.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
ناشناس : عالی بود ممنون 🤩😘❤
ناشناس : سلام مرسی برای درسم خیلی لازم بود👌🏻
فاطمه محمدی : برا ی درسم لازم بود و خلاصه خیلی عاااااااااااالییییییی بود
ناشناس : سلام داستان خیلی عالی
یزدان ناصری : عالی بود ❤️ 🌻🌻🌻
محمد طاها : عالی
ناشناس : عالی بود
ناشناس : من سوال دارم
تانیا : چی داری؟ بگو
۹۹ : عااااااااااااااااالییی🥰
ناشناس : من چیزی نمی دونم ولی مطالب ، کامل و مفید بودند👌🏻👏🏻👏🏻👏🏻
اسرا : عالی👌👌
محمدرضا : عالی
ناشناس : خوب بود فقط خلاصه داستان نبود
شیرین : عالی بود
فاطمه محمدی : خیلی عالیه 👌👌
ستایش : سلام واقعا عالی بود 👌
پوریا : عالی بود.۲۰ دادم. امتحان کنید
عالی بود فقط خیلی تورانی بود
عالی بود فقط خیلی تورانی بود
ادبیات
ازاین بهتر نیست !!!!!!!!!!!!!!!❤
ازاین بهتر نیست!!!!!!!!!!❤
ازادی
باعرض سلام بسیارعالی عالی بود.ممنونم
هدی :
خیلی خوب بود متن خوبیداشت
سلام خیلی خوبه👌
زن زندگی ازادی
سلام خیلی خوب بود ممنونم...تشکر
عالی
علی برای درسم لازم بود
عالی بود.۲۰ دادم.
امتحان کنید
عالی بود
عالی بود مطالب
پس نقاشیش کو؟😑
من چیزی نمی دونم ولی مطالب ، کامل و مفید بودند👌🏻👏🏻👏🏻👏🏻
عالی
ت
سلام واقعا عالی بود 👌
عالی
سلام داستان خیلی عالی
برا ی درسم لازم بود و خلاصه خیلی عاااااااااااالییییییی بود
خیلی عالیه 👌👌
سلام مرسی برای درسم خیلی لازم بود👌🏻
ولی روز پکی ولی خب منم باید چی تو چی چی مه نیست نی
عااااااااااااااااالییی🥰
عالی بود
من خلاصه اینو میخوام
عالی
قابل قبول بود 🙁🙁
عالی بود ❤️ 🌻🌻🌻
خوب بود فقط خلاصه داستان نبود
عالی
عالی بود 🙏🏻
عالی بوووووووووووووووووووووووووود
عالب
خیلی خیلی خوب بود💜💜💜
خیلی عالی بود
عالی بود ممنون 🤩😘❤
درست
خیلی عالی بود ممنونم🤗🤗🤗
من سوال دارم
عالی بود
عالی👌👌
عالی بود
عالی و کامل بود