داستانی کوتاه در مورد عشق به میهن
داستانی کوتاه در مورد عشق به میهن را از سایت پست روزانه دریافت کنید.
داستانی در مورد عشق به میهن بیابید و در کلاس تعریف کنید فارسی کلاس ششم
ستارخان، سردارِ مقاومتِ آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته بود:
من هیچ وقت گریه نمیکنم، چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین میخورد.
اما تو مشروطه دو بار، اون هم تو یه روز، اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود تحت فشار بودیم؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرار گاه اومدم بیرون، چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوتهی علف… علف رو از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادرِ اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته.
اما مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم… خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم… اونجا بود که اشکم در اومد…
همچنین در مطلب دیگری داستان کوتاه از شهدای حماسه ساز دفاع مقدس تقدیم شما شد که میتوانید با کلیک بر روی همین لینک بنفش، از آن مطلب نیز بازدید کنید.
💛 Sci-HuB.iR 💜
داستانی در مورد عشق به میهن بیابید کلاس ششم – امیرکبیر
ایران، سال های فراوانی را به یاد دارد که بیگانگان به سرمایه های ملی آن، دستاندازی و در سرنوشت ایرانیان دخالت میکردند. دوران قاجارها نیز با زورگوییهای انگلستان و روسیه همراه بود. میرزا تقی خان امیرکبیر از مخالفان گسترش نفوذ تاراجگرانهی بیگانگان در ایران بود. او حامی استقلال ملی بود و در برابر خواسته های نابجای بیگانگان، سرسختانه مقاومت میکرد. ازاین رو، میکوشید از دادن هرگونه امتیازی به این کشورها پرهیز شود.
ایجاد رابطه با کشورهایی همچون اتریش، ایالات متحده، فرانسه و آلمان، سیاست دیگری برای محدود کردن وابستگی به دو دولت انگلستان و روسیه بود. یکی از نمایندگان انگلیس میگوید: «سعی من و کوشش نماینده روسیه و تلاش مشترک ما، همگی باطل است. کسی نمیتواند میرزا تقی خان را از تصمیمش بازدارد»
میرزا تقی خان امیر کبیر مدت ۳ سال و دو ماه و بیست و هشت روز، صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار را برعهده داشت و در همین مدت توانست منشأ خدمات فراوانی برای کشور شود. اقدامات امیرکبیر مخالفتهای فراوانی را از بیرون و حتی درون دربار به دنبال داشت اما امیرکبیر بی توجه به مخالفتها به تغییرات زیر بنایی واساسی برای پیشبرد کشور پرداخت. ناظم الاسلام کرمانی معتقد است که «امیرکبیر یکی از کسانی بود که سبب شد مردم ایران در راه تمدن قدم گذارند.»
امیر کبیر، میرزا محمدتقی خان فراهانی که در مدت کوتاه صدارت 39 ماههی خود، چنان تحولات شگرفی را در نظام فرهنگی و سیاسی ایران ایجاد کرد که به جرات میتوان گفت نظیر آن در تمام ادوار تاریخ ایران به چشم نمیخورد. اعتلای فرهنگ، بهبود اقتصاد و تطهیر عرصه سیاست کشور، اقدام در جهت احیای دین و بسط عدالت در سطح جامعه، مبارزاتش در جهت قطع نفوذ اجانب و استعمارگران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، ریشهکن نمودن فقر و بسیاری دیگر از اقداماتی که نتیجه آن تا امروز روز زندگی ایرانیان پابرجاست، نام او را نه تنها در ایران، که در تمام جهان پر آوازه و کم نظیر نموده است و بدون شک همهی اینها ناشی از عشق امیرکبیر به میهن خودش بوده است.
منبع مطلب : sci-hub.ir
مدیر محترم سایت sci-hub.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان در مورد عشق به میهن (ایران)
داستان عشق به میهنم ایران
میهندوستی مفهومی است ناظر به عشق و علاقه به میهنو مردم و آمادگی جهت هر گونه فداکاریو پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی،ملی و فرهنگیآن ملت. میهن دوست فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را بکار میگیرد تا آنها را به بالندگی برساند.
داستان اول در مورد عشق به میهن
تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند.
آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت. در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند. تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید. مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند.
مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایران زمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد. آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن اندیشمند برجسته ایران زمین: در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند.
داستان دوم در مورد عشق به میهن ایران
میترادات، دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله کرده است. سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفت و به مارپیشکش کرد. مار به دور خود پیچید و او را از شهر برد. چون از شهر دور شدند، ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت و به سوی شهر خویش باز گشت. مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند. او هم شاد شد، اما همه چیز برای او غریبه و نا آشنا بود. بر لب جوی آبی نشست، ناگهان موهای خویش را خاکستری دید. زنی کامل در آب دیده می شد. از ترس از خواب پرید و ساعت ها بر خود لرزید و به فکر فرو رفت.
میترادات در آن هنگام تنها ۱۴ سال داشت. چند سال گذشت. در پایان جنگ ایران با سلوکیان (جانشینان اسکندر) فرمانروای آنها اسیر شد. چندی بعد، یک شب در زیر نور مهتاب پادشاه مهرداد به دخترش میترادات گفت: ای عزیزتر از جان! می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی. رایزنانم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم، در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند. آیا قبول می کنی همسر او شوی؟
میترادات به پدر نگاهی کرد و خوابش را به یاد آورد. در دل گفت آه ای پدر، من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت، زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده است. بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت. سرش را پایین انداخت و گفت: پدر هر چه شما تصمیم بگیرید، همان می کنم. پادشاه، میترادات را در آغوش گرفت، موی سر او را بوسید و گفت: دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم.
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست. اما صدای شادی ایرانیان آرامش می کرد. همچون آرامش آغوش پدر. و آرام گریست. سالها گذشت. میترادات که به ایران باز گشت، همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود. بر لب همان جوی آبنشست و خود را در آن دید. اشک هایش با آب جوی در هم آمیخت لذا عشق به میهن و طعم میهن دوستی را برای روح و جان ایرانیان به یادگار گذاشت.
منبع مطلب : www.daneshchi.ir
مدیر محترم سایت www.daneshchi.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
عالی بود ولی طولانی